اندر ادب دانشجویی

 

–         میریم سایت دانشگاه. میخوایم یه ایمیل بزنیم به استادمون. ۱۵۳ نفر ازمحتوای ایمیل اطلاع پیدا میکنن. چطور؟ یکی شون استاده. ۱۵۲ نفر باقی مونده هم دانشجو هایی هستن که مودبانه خودشون رو انداخته بودن رو سیستم ما و داشتن کارهای ما را پیگیری!! میکردن.

کی میخوایم یاد بگیریم که نباید تو کیف کسی نگاه کنیم؟ کی میخوایم یاد بگیریم که اگه در حیاط باز بود، توخونۀ مردم رو نگاه نکنیم؟ کی میخوایم یاد بگیریم که  سیستم دوستمون رو ، تو سایت دانشگاه، مورد مطالعه قرار ندیم؟ کی میخوایم به بلوغ اجتماعی برسیم؟

         استاد می آید. مثل همیشه، چند نفری دیر میان. بعضی ها یه طوری وارد میشن و میان میشینن که کسی اصلا متوجه دیر آمدنشان نمیشه. اما امان از اون لحظه ای که یه خانم خوش تیپ با کفش پاشنه باریکش وارد بشه. اذهان عمومی رو بر هم میزنه. استاد باید ساکت بشه تا تتق تتق کفش خانمٍ پرنسس تموم بشه.

کی می خوایم یاد بگیریم که هر لباسی مناسب با یه جایی هستش؟ آرایش عروس مناسب با دانشگاه نیست. همین طور لباس عروس ( و یا داماد). کفش پاشنه دار، مناسب با دانشگاه، ادارات و به خصوص بیمارستان نیست. لازم نیست وقتی که میریم دانشگاه، تمام کلاس بوی ادکلن ما رو بده….

–         تو این دوره زمونه که هدیه به دنیا آمدن نی نی ها هم گوشی و خط موبایل شده، دیگه داشتن موبایل اصلا کلاس نداره. پس لازم نیست که مدام تو دستت باشه و به همه اعلام کنی که … بله…. شما هم گوشی تان آخرین مدله….

–         استاد می آید. مث همیشه، داره درس میده. دررییییییییییین…..دییییلییییییییییییننگگگگ….. دووووووولووووووووونگ…. واوبلا لیلی …. (اینها همه زنگ موبایل همکلاسی های محترم است و اون اخری زنگ موبایل استاده!)

سایلنت رو واسه همچین روزی ساختن. گوشی ات رو بذار رو سایلنت و سعی کن نشون بدی که به  دانشجوی به تمام معنایی.

–         استاد داره درس میده. آقا ( خانم) محترم اون لنگه دمپایی (آدامس) رو از دهان مبارک خارج کن. سعی کن یه اپسیلن، احترام استاد رو حفظ کنی. شاید آخر ترم یه خرده بیشتر هواتو داشته باشه!

         بازم استاد داره درس  میده. خانم(آقا) نیش باز تا بنا گوش. تازه، تو چشم استاد هم داره زل زل نگاه میکنه. بی خیالِ استاد شده که داره درس میده. چرا به حرف دوستت یا به اسمسی که تازه خوندیش نیخندی؟ اون وقت که میگی استاد منو اندخت!

 

ادامه دارد…..

 

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

از رییس دانشگاه چی میخواین؟

 فکر نمی کنم کسی وجود داشته باشه که از هدیه گرفتن بدش بیاد. توی تقویم رو که نگاه میکنی، مناسبت های زیادی وجود داره: از روز پرستار و بهورز گرفته تا روز پدر و مادر و کارگر و کارمند و معلم و … . یه زمانی همۀ ما دانش آموز بودیم. و روز دانش آموز برامون مهم بود. اما الان دانشجوییم و یه ۱۶ آذر. اگه قرار باشه رئیس دانشگاه بهتون هدیه بده، برای روز دانشجو از رئیس دانشگاه چی میخواین؟

 

 کلاس ۴۰۳  –  ساعت ۱۰ صبح

چندتا از همکلاسیهام سخت مشغول درس خوندن هستن. آخه امتحان میان ترم داریم. میرم پیششون و بهشون میگم که برای روز دانشجو از رییس دانشگاه چی میخواین؟ میخندن ویکی شون به اسم ن ک میگه: ازش میخوایم که بهمون تخفیف شهریه بده. دوستش هم میخنده و تایید میکنه.

 

بوفه  –    ساعت ۱۲

مث همیشه، بوفه شلوغ پلوغه. یه صف طولانی. یه پنجره کوچیک. افتخاری هم داره چهچهه میزنه و صداش فضا رو پرکرده. هیچ صندلی خالی ای وجود نداره. چند نفر بلند میشن که برن، از بچه های معماری ان. میرم پیششون: برای روز دانشجو از رییس دانشگاه چی میخواین؟ یکی شون  که خودش رو   آ م   معرفی میکنه،میگه: مگه روز دانشجو کی هست؟! یکی دیگه شون میگه: یه بوفه درست و حسابی که قیمت هاش دانشجویی باشه و کیفیت خوبی داشته باشن.

 

 

نماز خانه  –   ساعت ۱۲:۳۰

نمازخونه شلوغ ترین جای دانشگاه ماست. صف های نماز که mp3  اند. سر و صدا. بوی نامطبوع.  جدیدا هم که نمازخونه فرش  شده و یک کم قیافه گرفته. خانم  ز ی  کنارم نشسته، دانشجوی عمرانه. نمازش که تموم میشه. کتابش رو بر میداره که درس بخونه. در جواب سوالم میگه: ای کاش یه کاری میکردن که جمعیت کلاسها کمتر بشه. کلاس که شلوغه، نمی تونیم خوب استفاده کنیم.

 

سلف  – ساعت ۱۳

غذای سلف قیمه است. این طور به نظر میرسه که آشپز دانشگاه فکر میکنه که خیلی قیمه هاش خوشمزه اند و یا اینکه غذای مورد علاقه اش قیمه است. این ترم هر بار که آمدم، غذا قیمه بود.  چند نفر رو میبینم که دارن با عجله غذا میخورن. ساعت یک کلاس دارن. دیر شده. اما خودشون میگن که استادشون آن تایم نیست. به خاطر همین میمونن که جواب سوالم روبدن. کامپیوتر میخونن. میگن که ما همه چی میخوایم!!! از خوابگاه گرفته تا یه سایتی که تمام روز بشه ازش استفاده کرد و وقتی کلاسه، تعطیل نباشه.

 

 

تلفن کارتی  –  ساعت ۱۳:۳۰

پارسال تعداد تلفن کارتی ها بیشتر شد. هر موقع که رد میشم، کسانی رو میبینم که دارن با تلفن صحبت میکنن. اما امروز فقط یه نفر اونجا بود. اسمش ف ن بود، از بچه های حسابداری. یه نگاهی عمیقی بهم کرد و گفت: خوب بود که یه فکر برای سطح علمی دانشگاه می کردن. مثلا برای انتخاب استادها از آزمون استفاده میکردن تا بتونن از اساتید بهتری استقاده کنن.

انگار دلش پر بود!

 

صف زیراکس  –  ساعت ۱۵

پاییزه. هوا کمی خنک شده. اما ایستادن سر صف زیراکس، هیچ وقت خوشایند نبوده و نیست. همهمه است. یکی میخواد پرینت بگیره. یکی از شناسنامه اش میخواد کپی بگیره. یکی یه سی دی دستشه و میخواد رایت کنه. خیلی ها  هم جزوه میخوان. فقط هم یه نفر جوابگوی این همه تقاضا است. حالا یه نفر این وسط هست که سوال داره و میپرسه: برای روز دانشجو از رییس دانشگاه چی میخواین؟ یکی که خونش به جوش آمده، بدون اینکه خودش رو معرفی کنه و یا بگه که چی میخونه، به برگه هایی که تو دستشه اشاره میکنه و  میگه: یه طوری اینجا رو سر و سامان بدن. میخوام پرینت بگیرم. نیم ساعت تو صف بودم، الان هم که پرینت گرفت، یه صفحاتی رو اشتباه پرینت گرفته. به اینترنت هم که وصل نیست و سیستمشون پر از ویروسه.

 

رییس محترم دانشگاه، شما میخواین به ما چی بدین؟

…………………………………………….

پ ن: این پست دقیقا به دانشگاه خودمون بر میگرده. خودتون بزرگید و ببخشید اگه بعضی جاهاش نامفهومه.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

 

جزوه هایم کو؟

جزوه هایم کو،

چه کسی بود صدا زد: دانشجو؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.

هم اتاقی ام در خواب است.

و منوچهر و پروانه، و شاید همۀ مردم شهر.

تمام ترم به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد.

و نسیمی خنک از حاشیۀ سبز پتو خواب مرا می روبد.

بوی غذای سلف می آید.

غذای من پر از آواز پر چلچله هاست.

باید امشب بروم.

 من که از بازترین پنجره با رییس دانشگاه صحبت کردم

حرفی از جنس وعده و قول نشنیدم.

هیچ چشمی از روی ادب به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک استاد مجذوب نشد.

هیچ کس زاغچه ای(دانشجویی) را سر یک مزرعه(کلاس) جدی نگرفت

یک نفر باز صدا زد: دانشجو!

جزوه هایم کو؟

باید بروم…

…………………………………………………………….

پ ن: شعر سهراب رو خودم به این روزگار درآوردم. ایشالا سهراب ببخشه منو!

 

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

 

لالایی شهرداری

سه شنبه(دیروز). ساعت ۱۰ کلاس داشتم. هشت و ربع از خونه زدم بیرون. که دیدم شهر تبدیل به رودخونه شده. اصلا نمیشد که خیس شدن رو با چتر کنترل کرد. بد جوری بارون میزد و ذکر لبهای مردم: خدارو شکر شده بود. اهواز بعد از دو سال یه بارون درست و حسابی به خودش دید. شهرداری که دو سال بود استراحت میکرد، حتی از مخیله اش رد نمیشد که یه روزی بخواد بارون بزنه، کلی سورپرایز شده بود! هیچ اقدامی نمی کرد و آب شهر رو برده بود. با هزار جور بدبختی یه تاکسی گیر آمد و سوار شدم. یه کم جلوتر، میشه گفت که راه بسته شده بود. حدود نیم متر (و یا شایدآب گرفتگی شهر اهواز( البته این عکس  دیروز اهوازنیست!)  بیشتر) آب جمع شده بود. ( شهردار کجا بود که ببینه؟؟) راننده هم از روی ناچاری زد به آب. رد شدیم از این منجلاب. دو دقیقه بعد احساس کردم که پام خیس شده! نگاه کردم دیدم که به به… واقعا به به …. آب آمده تو ماشین…. نمیدونستم پاهامو کجا بذارم که کمتر خیس بشه(حالا نیست، خیس نشده بودن!). بس که عمق آب زیاد بود، آب از در ردشده بود و زیر پامون پر از آب شده بود.

یه دانشگاهی هست اسمش صدف یکه هستش . دانشکده ادبیات پیام نوره. دانشجوهاش این ور جاده با حسرت به دانشگاه نگاه میکردن. برای رفتن به دانشگاه نیاز به قایق موتوری بود!

آب گرفتگی شهر اهواز (البته این یه خرده شه!)

دانشگاه ما اوضاعش خیلی بهتر بود. همه چیز برقرار بود بجز برق. ساعت ۹:۴۵ دقیقه رسیدم دانشگاه. (الان میتونید فاصله خونه ما رو از دانشگاه حساب کنید.) تاریکی که در کلاسها جاری بود یه چیزی تو مایه های غار و چاه  اینا بود و عرصه بر خیلی ها برای بعضی کارها باز شده بود. (امیدورام که بگیری که چی میگم) خلاصه، دو دقیقه مونده به ۱۰، دکمه برق اضطراری رو زدن و برق آمد و کلاسها برقرار شد و راس ساعت ۱۱ و نیم هم دوباره برق قطع شد تا ۱۲!!! این یعنی آخر صرفه جویی. (الان رییس اداره برق کجا بودکه ببینه این همه تخصص رو؟؟)

 

و حالا شما را به جواب دادن به  چند سوال دعوت میکنم:

۱.واقعا شهردار کجا بود تا مشکلات مردم رو ببینه؟آب گرفتگی و دیگر هیچ

    الف) خونه خاله  ب)خونه پسرخاله   ج)خونه کلاه قرمزی   د) شهرداری

 

۲.دنیا رو آب میبره و….

الف) شهرداری رو خواب               ب) شهردار برو خونه بخواب  

ج)تاکسی ها رو هم آب میبره      د) لطفا با کفش وارد نشوید!!

 

۳. موقعی که راه ورود و خروج دانشگاه صدف یک بسته شده بود، رییس دانشگاه صدف چه میکرد؟

الف) شنا میکرد تا خود را به میز ریاست برساند

ب) رفته بود قایق کرایه کند تا خود را به میز ریاست برساند

ج)دانشجویان و اساتید را کول کرده بود و از  آب رد میکرد تا به کلاس خود برسند و کلاسها برقرار باشند

د)خواب بود

 

۴. وقتی برق دانشگاه ما رفته بود، رییس برق منطقه (نمیدانم شماره چند) چه کار میکرد؟

الف) سر تیر چراغ برق بود

ب) به فعالیت های سنگین رییس دانشگاه صدف نگاه میکرد

ج) به خوابی که هنوز به خوبی تموم نشده بود، فکر میکرد

د) رفته بود که کار خونه مادر خانمش اینا رو راه بندازه

 

۵. رییس اداره آبفا کجا بود؟

الف) خونشون        ب) خونمون      ج) تو اتاق تمساح ها   د) تخت خواب

 

۶. بقیه مسئولین کجا رفته بودن؟

الف) رفته بودن، گل بچینن  ب) رفته بودن، دسته گل به آب بدن

ج)رفته بودن، گل بکارن    د)رفته بودن، گلها رو آب بدن

…………………………………………………………..

 پانوشت: هر چی گشتم یه عکس از آب گرفتگی اهواز پیدا نکردم. هیچ کدوم از عکسهای فوق به اهواز مربوط نیست. به نظر میرسد که عکاسها و خبرنگارها و ژورنالیستها و همه ی (…)های دیگر دیروز خواب بوده اند، به حقیقت.

 

حافظ:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را             به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

امیرنظام گروسی (جواب حافظ):

            اگر آن کُرد گروسی بدست آرد دل ما را     

                                                      بدو بخشم تن و جان و سر و پا را

            جوانمردی به آن باشد که مُلک خویشتن بخشی

                                                     نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را

انوشه (جواب امیرنظام):

           اگر آن مهرخ تهران بدست آرد دل مارا   

                                                    به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را

          سر و دست و تن و پا را به خاک گور میبخشند  

                                                    نه بر آن مه لقای ما که شور افکنده دنیا را

 

 ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

تفاوت VOA و BBC

VOA  ی شبکه آمریکایی هستش و bbc هم یک شبکه انگلیسی و این بزرگترین تفاوتشان است.

بی بی سی، برای رسیدن به اهدافش هیچ عجله ای نمی کند. مثلا میتونست ۲۰ سال پیش بی بی سی فارسی رو  تاسیس کنه. نمی تونست؟ چرا توانایی شو داشت. اما خب یه شبکه انگلیسیه و اتگلیسی ها، سیاستمداران خوبی هستند. بی بی سی صبر کرد و صبر کرد تا شبکه های تند رو  ( در ادامه توضیح داده خواهند شد) آمریکایی ورشکست شوند و یک شبکه تاسیس کرد که ۹۵٪ اخبارش هم عین حقیقته. اما پس اون ۵ درصد باقی مونده چی میشه؟؟ بی بی سی انگلیسیه و با همون ۵ ٪ درصد اخبار کذب، کم کم به همه اهدافش میرسه. با پنبه سر میبره. برای مثال، اگه از پدر و مادرها بپرسید (و شاید شما سنتون اقتضا کنه و در اون زمان زندگی میکرده اید). زمان انقلاب  رادیو بی بی سی اخبار انقلاب را به سرعت و با صحت اعلام میکرد. چرا ؟؟؟؟ 

چون انگلیسیا عاشق ایرانیها بودن؟؟ نه، اصلا. چون انگلیسیها میدونستن که شاه رفتنیه( همانطور که رفت) و میخاستن نظر مردم ایران رو جلب کنن و به اهداف آتی شون برسن. خیلی ساده است اما خیلی زیرکانه است. و الان مردم انگلیسی عوض نشدن، فقط رسانه شون از حالت شنیداری، به دیداری تبدیل شده.

و حالا voa:

وی او ای، آمریکاییه. مدم ایلات متحده هم علاقه زیادی دارن که خیلی زود به اهدافشون برسن. به همین دلیل اخبار کاملا دروغ منتشر میکنن و در حالیکه به اهدافشون نمی رسن، مخاطب رو هم دفع میکنن.

……………………………………………………………………………………..

پ ن:

۱٫ این فقط تفاوت دو شبکه بود. هیچ منظوری نداشتم. نظرات این مطلب رو با تایید قرار میدم و همه رو هم جواب میدم.

۲ . این مطلب، به هیچ وجه سیاسی نبود. حالا اگه به نظر شما اینوطوریه؛ این دیگه نظر شخصی شماست!

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….