فولاد همیشه قهرمان

شبی که فولاد قهرمان لیگ برتر شد را چگونه گذراندید؟

ما آن شب در منزل پدری مهمان بودیم. قرار بر آن شد که بعد از بازی پدر ما را به منزلمان برساند. عام و خاص و من جمله خواجه حافظ شیراز می داند که منزل ما از منزل پدر بسی دور می باشد. ما بر استوران سوار شده و راهی شدیم که با خیل جمعیت مواجه شدیم. وقتی میگویم خیل جمعیت یعنی نه ایطو… ایطووووو…
خیل جمعیت همیشه در صحنه که بعید می دانم حتی بازی را دیده باشند. همه هم دست افشان و پای کوبان آمده بودند. موسیقی ” چین و چین دامنت… تو رو جون مادرت” را از بعضی سیستم صوتی هایی که پراید رویشان نصب بود، به گوش میرسید. کارناولی از شادی در اتوبان گلستان که مسیر ما بود بر پا شده بود. بصورتیکه مسلمان نشود کافر نبیند. مسیر ۲۵ دقیقه ای را بیش از یک ساعت و اندی در راه ماندیم. مسیری بس پر از شادی طرفداران فولاد همیشه قهرمان.
یه سیستم صوتی بود که یه پراید هاش بک روش نصب بود، در صندوق عقب رو باز گذاشته بود، که صدا خوب عالمگیر بشه. یه عروسک پوو از این قرمز زردها ک کله شون گنده است و جلو رستورانها وایمیسن و مردم رو به رستوران دعوت میکنن، از پنجره اومده بود بیرون و روی در نشسته بود و تا توی ترافیک ماشین ها متوقف میشدن، همه از ماشین ها پیاده میشدن و در رسیدن به سیستم صوتی فوق الذکر از یکدیگر سبقت میگرفتند چراکه امید جهان میخوووونه و دیگه نشین رو صندلی :|
خوووولاصه، سرتون رو درد نیارم. هرکسی هرچیزی داشت که نارنجی بود رو به ماشینش وصل کرده بود. یکی تور نارنجی، یکی عروسک نارنجی، یکی کیسه خرید نارنجی پلاستیکی رو به آنتن ماشینش زده بود. یکی هم سبد پلاستیکی جای میوه نارنجی رو گذاشته بود رو سقف ماشین. اصن یوعضی بود. شنیدن کی بود مانند دیدن. تو ترافیک هم ماشینها داغ میکردن و خراب میشدن و ترافیک سنگین تر میشد. همه آهنگها بلنــــــــــددددد، همه از شیشه اومدن بیرون و رو در نشستن، همه رقص، همه خوشحال. و ما در تعجب و شگفتی از مردم شهرمان.

هم اکنون شما را به دیدن لینک های زیر دعوت میکنم:
+ + + +

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

نمدی

image

خب کارهای نمدی هدیه تولدم بود. یکی از بهترین هدیه هایی که تا به حال گرفتم. وسایلش را اینترنتی سفارش دادم و همسری واریز کرد و صاحب وسایل مورد نیاز شدم. عکسی که میبینید، گوشه ای از هنرنمایی های اینجانب میباشد…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

نگاه …

تو عمق چشمام نگاه میکنه و با نگاهش برام بلبل زبونی میکنه و همونطوری که دو دستی پایش رو محکم گرفته، انگشت شست پایش را بیشتر در دهان فرو می برد و می مکد.

رونوشت: به خانم کوچیک

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

زندگی یعنی تو

زندگی کردن یعنی…

پانوشت: مطلب فیلسوفانه کافیست. مطلب جدید نوشتن، بهانه است. دوست من، خوبی؟ اصل احوالت چطور است؟ این مطلب را برای تو نوشتم. هر کسی که هستی و این جملات را می خوانی، از خودت برایم بگو…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

سال ۹۲ گذشت

image
زندگی یعنی زیستن در میان مردم، با همه سختی ها و شیرینی هایش و همواره خوشحال و راضی بودن.

سال ۱۳۹۲ گذشت. سالی که در آن تجربه های بسیاری پیدا کردم.  سالی که در آن انواع  و اقسام تعارفات را تا در سر حد دروغ به زبان آوردم و زیاده روی کردم.
سالی که برای اولین بار ماه رمضانش را روزه نگرفتم. سالی که در همان روزهای ماه مبارکش، آپاندیسیت شدم. برای اولین بار در بیمارستان بستری شدم.
سال ۹۲، سالی بود که خدا نرگس سادات را آفرید. و من مادر شدم.
و بعد از تولد خانوم کوچیک هیچ اتفاقی دیگری، جز او، جز خنده هایش، جز سلامتی اش، برای مهم نبود. همه ی زندگیم، حاشیه های زندگی دخترکم بود.
نیمی از سال ۹۲،  خانوم کوچیک متولد نشده بود و به اندازه سالها طولانی و کشدار شده بود و در ابتدای نیمه دوم، خانوم کوچیک بدنیا اومد و همه چیز روی دور تند افتاد. صبح هایم به سرعت شب شد و تا آمدم سر روی بالش بگذارم صبح شد.
متأسفانه سال ۹۲ سالی بود که توفیق زیارت امام رئوف (ع) را پیدا نکردم. این ناراحت کننده ترین چیز ممکن بود برایم.

پانوشت: فهرست اتفاقات سال ۹۲، میتوانست بسیار طولانی تر باشد. اما من خودم هم مطالب خیلی طولانی نمیخوانم!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…