غروبِ نوروزی

دم غروب بود. هنوز نرسیده بودیم اهواز.
بابا با سرعت بالایی رانندگی می‌کرد. یکی باید پیدا می‌شد و اعمال قانونش می‌کرد. ماشین
هر ۱۵ ثانیه یکبار، بوق می‌زد و اعلام می‌کرد که سرعت زیادی بالاست.

او هم داشت با موبایل ِ من بازی می‌کرد
که گفت: باطری موبایلت داره تموم میشه که هی بوق می‌زنه؟؟؟

گفتم: نه این صدای ماشینه. سرعتمون خیلی
بالاست.

هر دوتامون:    

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…