موش و کتابخانه

موش آمد در کتابخانه. همه دخترها جیغ‌کشان و شیون‌کنان، به روی صندلی‌ها و میزها رفتند و همچنان جیغ و شیون ادامه داشت. جناب موش از ترس و از شدت آلودگی صوتی،تشریفشان را بردند. غائله خاتمه یافت.

بعد خانم‌های محترم هِی به رفتارهای غیر ارادی‌شان خندیدو مگر سالن مطالعه آرام می‌شد دیگر؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اگه فاصله افتاده…

در کتابخانه، دوست دوران راهنمایی را دیدم. من او را شناختم، او هم مرا شناخت(؟)

چه عوض شده بودیم هر دویمان. او موهایش را پریشان کرده بود و چشمهایش را شهلا من از ترس زمانه چادر را تنگ‌تر به خود پیچیده بودم.

به هم سلام هم نکردیم. بیاد حرفهایمان افتادم: درد دل هایمان، خنده‌هایمان و شاید گریه‌یمان، نمره‌هایمان…

چقدر فاصله گرفته بودیم از هم

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

کم خوریِ چاق‌ها!

یه زمانی خیلی غذا می‌خورد. حتماً میتونید حدس بزنید که چاق شده بود. بعدش هرچی سعی می‌کرد کم بخوره یا نمی‌تونست یا لاغر نمی‌شد. به من می‌گفت: همین شما لاغرها از همه بیشتر می‌خورید!!!

چندین‌تا شاهد مثال هم داشت

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

تو نیکی می‌کن و در دجله انداز…

آن روزهایی که برای کنکور درس می‌خواندم، یه دوستی داشتم که خیلی درسش خوب بود. بهم دیفرانسیل و فیزیک درس می‌داد. خوب توضیح می‌داد، عالی یاد می‌گرفتم. یه روز بهش گفتم: چرا تو این روزها که همه به فکرن که یه دونه تست بیشتر بزنن،  وقت می‌ذاری و به من درس می‌دی؟ گفت:

تو نیکی می‌کن و در دجله انداز                              خداوند در بیابانت دهد باز

حالا دیگه هیچی از آن مساله‌هایی که با هم حل کردیم یادم نمونده. اما هر چند سالی که بگذره و دوستم رو نبینم، یادم نمیره که چقدر با معرفت بود.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

ازدواج مجدد و نقدی بر "شیدایی"

یکی از نظریات افلاطون را خیلی قبول دارم. افلاطون می‌گوید:” شعرا خائن هستند چون حکامی را به تصویر می‌کشند که در خیمه‌هایشان به خواب و خور مشغولند، قاضی‌هایی که رشوه  می‌گیرند و عالم بعد از مرگ رابه گونه‌ای به تصویر می‌کشند که سربازان از مرگ می‌ترسند. در حالیکه باید به گونه ای باشد که قاضی ها حتی به رشوه فکر نکنند و سربازان با اشتیاق برای مملکتشان جان بدهند.” و در ادامه می‌گوید که با شهر مخالف نیست ام” شعرا باید تحت نظر نظام باشد، حداقل ۵۰ سال سن داشته باشند. حتماً باید برای مردمشان افتخاری آفریده باشند تا بتوانند شعر بگویند”

اگر این جملات را تعمیم بدهیم، معنی اش در جامعه امروز ما این می‌شود که صدا و سیما نباید اینگونه به تصویر بکشد که تمام مردها پنهانی، همسر دیگر دارند و زنها، پنهانی، کارهایی میکنند که همسرانشان راضی نیستند و بچه‌هایی که زیر سایه پدر و مادر واقعی شان بزرگ نشده اند.

ابنها حتی اگر واقعیت جامعه ما باشند نباید انقدر توسط فیلم ها به نمایش دربیایند و ترویج شوند.

در فیلم “شیدایی” لیلا قبلاً با محسن ازدواج کرده که همسر دیگری داشته. و حالا با طاها ازدواج کرده که بازهم همسر دیگری داشته. شیدا نزد دایی اش بزرگ شده. افسانه سه باز ازدواج کرده.

نظرم این است که تنها عاملی که باعث پایین آمدن آمار طلاق و  محکم شدن بنیان خانواده این است که هر کسی (چه مرد و چه زن) فکر کنند که این تنها ازدواجشان است و باید زندگی‌شان را بسازند، نه اینکه آنرا خراب کنند. مردها از فکرشان رد نشود که می‌توانند بازهم ازدواج کنند و زنها هم به شوهرهایشان اعتماد کنند و به بهترین مردِ دنیایشان عشق بورزند.

با دیدن این  فیلم در خانۀ شما صحبت پیش نیامد که

پدرتان یا شوهرتان، شاید زیرآبی رفته باشد؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…