اگه فاصله افتاده…

در کتابخانه، دوست دوران راهنمایی را دیدم. من او را شناختم، او هم مرا شناخت(؟)

چه عوض شده بودیم هر دویمان. او موهایش را پریشان کرده بود و چشمهایش را شهلا من از ترس زمانه چادر را تنگ‌تر به خود پیچیده بودم.

به هم سلام هم نکردیم. بیاد حرفهایمان افتادم: درد دل هایمان، خنده‌هایمان و شاید گریه‌یمان، نمره‌هایمان…

چقدر فاصله گرفته بودیم از هم

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.