با هر سختی…

08-love--maryam-sadatmansoori

خیلی سال پیش، حدود سال  ۱۳۷۵٫ همسایه‌ای داشتیم که مستاجر بودن. توی یه اتاق کوچیک زندگی می‌کردن. زندگی‌شون بسیار فقیرانه بود. دو تا دختر کوچیک داشت که بسیار لاغر بودن (خودش می گفت چون کولر نداریم و دخترا اذیتن،  تپل نمیشن). خیلی از ضروریات زندگی رو نداشتن. الان که فکرش رو می‌کنم باورم نمیشه که تو هوای داغ تابستونای اهواز، اونا چجوری بدون کولر زندگی می‌کردن. خانمه می گفت شبها پارچه خیس می‌کنیم، می‌ذاریم رو کمرم و شکممون تا خنک بشیم و بتونیم بخوابیم. با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کردن. الان می فهمم که  تقصیر خانمه بود که اینا وضعشون اینجوری بود. مرد خونه، نظامی بود. یعنی شغل داشت. هر ماه حقوق می‌گرفت. اما اینا پیشرفتی نداشتن. نکته قابل توجه این بود که مثلاً خانمه برای ناهارشون  یه قابلمه بزرگ پلو می‌پخت. بعد اضافه می آمد. همه اون غذایی رو که اضافه اومده بود رو میریخت دور!! (باورتون میشه؟)

چند سال بعد، مامانم یه بار خانمه رو تو خیابان دید. برا مامانم تعریف کرد که از همسایگی ما که رفتن، اوضاعشون خیلی بدتر شده. شوهرش رو به جرم خرید و فروش اسلحه های دولتی یا یه همچین چیزی گرفته بودنش (گفتم که نظامی بود). خلع درجه شده بود. به دادگاه نظامی رفته بود و حالا در زندان بود.

مامانم خیلی واسش ناراحت شد. می گفت اینا چرا وضعشون بهتر نمیشه. چرا همش بد میارن. خولاصه  دو سال پیش دوباره مامانم  توی یه مهمونی دیدش. گفت که شوهرم بی‌گناه بود. واسه اشتباهی که کرده بودن، بهش درجه تشویقی و ترفیع رتبه دادن. حالا هم تهران زندگی می‌کنیم و خونه سازمانی در فلان جا (یکی از مناطق خوب تهران) بهمون دادن.

ان مع العسر یسری…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

سریال دیدنی

سرانجام، یک فیلم خوب…

 

همیشه ناراحت بودم که چرا رسانه ملی ما اینجوریه؟ چرا فیلم هایی که میسازیم انقدر با فرهنگ ما بیگانه اند؟ چرا چادری های فیلم ها یا کلفت اند یا بدبخت؟؟ چرا زینب و معصومه‌ها انقدر تو سری‌خور و عاجزند؟؟ چرا چادری‌ها کتک‌خور فیلم‌ها هستند؟ چرا ژیناها و بیتاها موفقند؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟

و به هیچ جوابی نرسیدم.

تا اینکه چند روز قبل بر حسب اتفاق از اینترنت فیلمی را دانلود کردیم که در آن وقت اذان که شد همه وضو گرفتند و نماز خواندند. “بهار” دختری چادری و موفق بود. نفر اول المپیاد، کارشناسی ارشد کامپیوتر از دانشگاه شریف، هکر  و در شغل خودش موفق. با خانواده ای خوب.  اسم دوست خوبش “زینب” بود. خانواده ای که به فکر تربیت پسر نوجوانشان هستند. خانواده ای موفق. خانه ای که خانه است و کاخ نیست. مادری که مادر است و پدری که پدر. با مشکلات متداول جامعه. اتفاق فیلم متناسب با اقتضای روز است. رایگان است. اولین سریال اینترنتی است. باورم نمی‌شد. فیلم مثبت بود. آموزشی بود. حرفی برای گفتن داشت. به زندگی امیدوار شدم.

از اینجا دانلود کنید. شاید که رستگار شوید!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

لحظه آسمانی عقد

tumblr_m3m2esE1kx1qzc6nko1_500

لحظه عقد بود. عاقد، پدر عروس، برادرهای عروس، پدر داماد، دایی عروس و چندتای دیگر از مردها به زنانه امدند. داماد را کنار عروس نشاندند. تور را بر سرشان گرفتند و قند سابیدند.  قرآن را از عروس گرفتم و سوره نور باز کردم و گفتم، بخوان  و توجه نکن به بقیه تا آروم بشی. عاقد میگفت: عروس خانوم وکیلم؟ جواب آمد: عروس رفته گل بچینه. تا دفعه سوم. عروس آهسته بله را گفت و صدای صلوات و دست و کلللل بلند شد. یکی از خانمها گفت: بر محمد و آل محمد صلوات. همه: اللهم صل علی محمد و ال محمد. چندتا از خانمها گفتند و بقیه صلوات فرستاند. زن عموی عروس گفت: رحم الله من یقرا فاتحه مع صلوات! :-D

خودش دست گذاشت روی دهان خودش. باورش نمی‌شد چنین اشتباهی کرده باشد!

یکی از میان جمعیت گفت: کی اینو گفت؟ حتماً خیلی مراسم ختم میره…

اشک در چشمان مادر داماد حلقه زد، خوش یمن نمی دانست این اتفاق را.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

چگونه یک دوست جدید پیدا میکنی؟

3960623fd930b0d3a7851f4772c9ed4112692f5b
عروسک‌ها رفیق تنهایی در کودکی ما بودند. حالا چه کنیم؟؟

ترم اول دانشگاه بودم. امتحان درس  listening & speaking. اسمم را صدا زد. وارد آزمایشگاه شدم. استاد تنها نشسته بود. نگاهی به برگه هایش انداخت و پرسید:   How you find a new friend

خیلی مِن مِن کردم. یادم میاد که نمی دونستم چی بگم.  گفتم که خودم رو در محیط های جدید قرار می‌دهم. نگاهی تازه به اطرافم می اندازم تا اونایی رو که تا حالا به چشم دوست بهشون نگاه نکردم رو دوست خودم ببینم و در اخر گفتم که میدونم جواب خوبی به این سوال ندادم و ممکنه که به یه سوال دیگه جواب بدهم؟ و استاد سوال دیگه ای پرسید.

الان بیشتر از ۵ سال از اون روز می گذره. هنوز نمی دونم چطور میتونم دوست جدیدی پیدا کنم؟ بیشتر دوستام رو اتفاقی باهاشون دوست شدم. خودم دنبال دوست نبودم. حالا که فارغ التحصیل شدم بیشتر احساس می کنم که از دوستام دور شدم. و دوستای واقعیم رو بیشتر شناختم. اونایی که منو تو دانشگاه میدیدن و ذوق میکردن و منو بغل میکردن و میبوسیدن و میگفتن که چقدر دلشون تنگ شده و من کجا بودم (در حالیکه من جایی نرفته بودم)، دوستای واقعیم نبودن. فقط دوستایی بودن که تا منو میدیدن خوشحال میشدن.

به این نتیجه رسیدم که بسیاری از دوستام ، نمی خوان هزینه مالی تلفن رو بپردازن، یا هزینه زمانی بذارن و به دیدنم بیان. فقط دورادور بهم فکر می کنن و خودشون از این موضوع خیلی خوشحالن و احساس می کنن که دوستای بسیار خوبی برای هم هستیم!!

اونایی هم که از این دسته استثنا هستن، بعد جغرافیایی زیادی با هم داریم. و زمونه ما رو از هم خیلی دور کرده.

به جز این گروه دوست دیگه ای ندارم!

هنوز هم نمی دونم چطور میتونم دوست جدیدی پیدا کنم؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

سلسله موی دوست

1____
تو خونمم مهمونتم…

 

میگفت اینکه ما میگیم خدا نخواست، یا حکمتی داشته، واسه اینه که خودمون رو آروم کنیم.

اما من به عینه دیدم که وقتی خدا نخواد، تخواسته و وقتی یه چیزی حکمتی داره، بعد از اون رحمت می‌باره.

فکر کن که واسه رفتن به زیارت برنامه ریزی کنی. به جزئیات فکر کنی. به همه جزئیات ممکن. به این فکر کنی که این سفر شاید بسایر سخت تر از همیشه باشد. اما ان را به جان بخری. حتی بری واسه همون ۴ روزی که قراره مشهد باشی یه ماهی تابه کوچک بخری تا زیاد جاگیر نباشه و واسه غذای دو نفره مناسب باشه، پیک نیک کوچک رو بذاری سر دست که بری براش کپسول جدید بگیری (چون تموم شده بود دیگه!) بعد همش فکر مشهد باشی و به امام رضا (ع) فکر کنی و دلت پر بکشه. حتی‌تَر اینکه بیای دو تا پست در آینده واسه وبلاگ بذاری که اون روزایی که میری مشهد، اینجا هم آپدیت بشه و سوت و کور نباشه. خولاصه خوشحال باشی. با همه اعضا و جوارحت خوشحال باشی. تا اینکه یه روز همسری زنگ بزنه و در مورد استرداد بلیط ها صحبت کنه. آدم نمیدونه این ناراحتی رو کجای دلش بذاره.

هر چه بیشتر فکر میکنم، بیشتر مطمئن میشم که خیر در این بود. حالا به تابستان آینده امیدواریم. باورم نمی شود که در سال ۹۲  زائر کویش نباشم و دل به ضریحش  نصابم و چشمم به گنبدش گره نزنم.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…