چادر من!

siadUU_535
چادر من پشتوانه ایدئولوژیک دارد!

 

پرسید: چرا چادر میزنی؟

گفتم: یک دلیل می آورم که کافی باشد. آنها که بدحجابند و مدگرا، تیپ های فشن می‌زنند، هیچ ایدئولوژی برای کارشان ندارند. هیچ پشتوانه فکری، منطقی و عقلی برای کارشون ندارند. چادری ها دارند. همه‌شان نه. آن اصلی‌هایشان.‌ برای حجابشان هزار برهان و دلیل منطقی دارند. دین، خانواده، جامعه، قانون، عرف و شرع، حیا و عفاف.

جهت خالی نبودنن عریضه: همه می دانند که بدحجابی، بی بند و باری را به همراه می‌آورد. بنیان خانواده را تضعیف می‌کند. پای بدبینی و بی اعتمادی را به خانواده باز می‌کند. همه می دانند ولی کیه که عمل کنه؟؟!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر احوالات عینکم

لنز یا عینک مسئله این است؟!

ax (39)
به لنز پناه آوردم

۱۲ سال بیشتر نداشتم که بین من و دنیای بیرون، فاصله ای شیشه ای و به عمق عینک افتاد. هر چند عینک بهم می آمد و  چهره‌  ام را بیش از پیش فیلسوفانه می کرد اما من خود واقعی ام را بیشتر دوست می‌داشتم. دو سه سال پیش تصمیم گرفتم که این فاصله را بردارم. به دکتر رفتم و به لنز پناه آوردم. عینک رو بوسیدم و گذاشتمش کنار. خیلی چهره ام تغییر کرد. (دقت کن: خیلی!) بعضی ها تو دانشگاه منو میدیدن، نمی شناختن(سطح تغییر را بسنج!). اولش مرحله کاشت، داشت و برداشت لنز خیلی سخت بود برام (دقت کن: خیلی!). مثلاً دفعه اول ۴۵ دقیقه طول کشید تا موفق شدم که از چشمم درش بیارم اما از انجاییکه شکست مقدمه پیروزیه، بالاخره به یه اتفاق خیلی عادی برام تبدیل شد. خیلی راحت هرجایی که لازم می شد درش می اوردم و هیچ مشکلی هم نداشتم. بسیار هم از کارم راضی بودم. تا یکی دو ماه پیش متوجه شدم وقتی لنز میذارم خیلی زود چشم راستم خسته میشه و بعد از یکی دو ساعت تار می دیدم. دکتر رفتم. گفت مشکلی نیست. عادیه. تورم قرنیه است. چند ماه از عینک استفاده کن. (البته خودمم میدونستم همینو میگه!)

خولاصه  عینک را از ته گنجه درآوردیم و تار عنکبوت‎هایش را پاک نموده و بر چشمش نهادیم. بدین صورت مشخص شد که سرنوشتم را در سال ۹۲، عینک بر چشم، نوشته‌اند.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

در باب احوالات جناب حضرت همسر (علیه الرحمه)

20-love-maryam-sadatmansoori
آن عینک بر چشم….

آن هنرمند همسر، آن بلنداختر، آن قشنگ تر از پریا، آن تنها باقیمانده از نسل مردان خوش اخلاق، آن عینک بر چشم، آن لپ تاپ در دست، آن کیف قشنگ، آن آن-تایم سرکار رونده، آن فعال اجتماعی، آن دارای کرامات بلند انسانی. آن تپل، مثلِ دسته گل.

گویند آن روز که آن بلنداختر پا به جهان هستی نهاد، جهانیان از حضورش بسیار شادی کرده و بسی پاها کوبیده و دستها افشانیده‌اند. در آن روز در دست راستش موبایل و در دست چپش کتاب بود!!

اندر کرامات این جناب همین بس که از سادات گرام و از فرهیخنگان جامعه بشری است. و از علایقش میتوان به دیدن اخبار و فوتبال اشاره کرد. بازهم عارض می‌شوم که یک فعال اجتماعی است و پروپوزال ارشدش تا ابد الدهر ناتمام است! ایشان همان است که گذشتگان وعده‌ی تولدش را داده اند تا افه شغل شریفش را بیاید و مسائل امنیتی شغل شریفش را به رُخمان بکشد. وی  همان است  که در کنار بنده حقیر، هر روز تپل‌تر از دیروز. همو که به ندرت وبلاگ این حقیر را از زیر نگاه همایونی خویش می گذراند. ایشان همان در اندیشه می‌پروراند که مردان بزرگ در اندیشه‌ی آن هستند. همو که تاریخ درباره‌اش خواهد نوشت: بزرگ مردِ گمنام…

در مقامات این حضرت همایونی همان بس که توانست با مشقات و تلخیات فراوان و تحمل دگران، سعه صدر و غلبه بر نفس، عروسی بدون گناه برای عروسش بگیرد و مدال این توفیق الهی را بر گردن بیاویزد. و سربلند از این امتحان الهی بیرون بیاید.

در وصف ایشان سخن بسیار و زبان عاجز است. ایشان همان است که در وصفش سروده‌اند:

گفتم سر از پا نشناسم چون تو آیی           گفت مجنون و شیدا در ره ما بسیار است

و همچنان اگر همه آبهای دنیا، جوهر و همه ابن البشر تایپیست گردند، نتوانند شرح حال این بزرگ مرد ِ لبخند بر لب را بنویسند. توفیقات آن جناب همایونی مستدام، ان شاالله.

 

پانوشت: بزرگ مردِ زندگی‌ام، روزت مبارک :g

خود کم بینی یا خودبزرگ بینی مزمن

download (3)
خود بزرگ بینی یا خود کم بینی؟؟! کدامیک؟؟

 

داشتم تلفنی با کلانتر صحبت می‌کردم. حرف کشیده شد به آدم‌هایی که دور و برمون زندگی می‌کنن. کلانتر یه نظریه داد. گفت: من واقعاً به این نتیجه رسیدم که

آدم‌ها به دو دسته عمده تقسیم میشن. اونایی که دچار خود کم بینی هستن و طرف مقابل اونایی که دچار خود بزرگ بینی مزمن هستن. این وسط آدمهای نرمال بسیار تعدادشون کمه!

 

شما این نظریه رو تایید میکنید یا ردش می کنید؟

جهت خالی نبودن عریضه:

۱٫ من به شدت باهاش موافقم. شونصدتا هم شاهد مثال دارم. مثلاً اونایی که دچار خود بزرگ بینی مزمن هستن، همینایی که اسمشون رو به زور می شنیدیم و اومدن کاندایدای ریاست جمهوری شدن.

۲٫ دوستان قدیمی، کلانتر رو که یادتون میاد؟؟ رفیق گرمابه و گلستانم بود؟؟ (دقت کن: بود!)

۳٫ و اینجا بروید و مرا از یاد نبرید!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

واقعاً که!

tumblr_luwlngjOyj1r4xxfwo1_500
زندگی طعم خوش خوردن یک چای سحرگاهی است…

از ساعت ۹ صبح گوشت را گذاشتم تو قابلمه و گاز رو روشن کردم زیرش. الان ساعت ۱۲ شده. دارم خودخوری میکنم که اون آقای گوشت فروش (یا بعبارتی قصاب) رو فحش ندهم. گوشت تکون نخورده و با آنکه از پختن رنگش رو به سیاهی میزنه، اما همچنان سفته سقته. آب میریزیم تو کتری تا جوش بیاد و بریزم رو گوشت و همش فکر میکنم چرا امروز این گوشت رو گذاشتم؟؟ آب جوش میاد و جواب خودم رو میدهم: چون دیگه خیلی وقته این گوشته تو فریزر مونده بود. زودپز رو درمیارم و گوشت رو از تو قابلمه بر میگردونم توی زود پز و آب جوش رو میریزم روش. هنوز در بک گراند دارم خودخوری میکنم. گاز پیشم خاموش میشه. اَه… حالا باید هود رو خاموش کنم و دوشاخه گاز رو به پریز بزنم تا با فندک اتوماتیک گاز روشن بشه. اما نه کبریت بهتره. میام کبریت رو بردارم که دستم میخوره به کتری که تازه از روی گاز برش داشتم و جیـــــــــــــــــــــز!! لعنت به …(حرفم را میخورم، نباید به قصاب فحش بدهم!)

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…