ننه

امروز روز ننه بود انگار! اولش که برای روضه اومدم خونه مادرشوهرم، اتاق اولی شدیدا بوی خونه ننه رو‌ می‌داد. بوی بهار بود؟ بوی بهارنارنج بود؟ بوی چوب بود؟ بوی تمیزی بود؟ بعد گفتم شاید عطر برنج چمپاست. یا حتا عطر گندم.
تو روضه بود که یه پیرزن اومد. همون دم در نشست. حتا به پشتی تکیه نداد. تا روضه شروع شد گریه‌اش گرفت. از دیدنش خیلی متاثر شدم. یاد ننه افتادم. چهره اش شباهت کمی داشت. اما حالتش، تواضعش، خجالتش، حیای خاصش. بسیار شبیه بود.

نگاهش کردم. غرق شدم. گفتم کاااااااش ننه زنده بود و به روضه ام می اومد. اگر هنوز زنده بود، می آمد؟ حتما می آمد. آن وقت چقدر با حضورش ذوق‌زده می‌شدم. چقدررررررر جایش خالیست. چقدرررر دلتنگش هستم
بعد از روضه که داشتم خرما تعارف می کردم، لبخند بسیااااااار مهربانی زد و تشکر کرد. دلم رفت. خواستم بغلش کنم و بگویم چقدر حضورش خاطره ها را زنده کرد. بعد گفتم پیرزن فکری میشود. غصه میخورد
اما اصلا نشنیدم روضه چیست؟! فقط یکجا گفت:آنها که مادرشون از دنیا رفته…. 

من فکر کردم. مادربزرگم ا دنیا رفته. خدایش بیامرزد. 

ثواب روضه امروز را به روح بلند پدر بزرگ و ننه تثدیم کردم که شاااااید امشب به خوابم بیایند…

اگر میوه بودم


داشتم فکر می کردم، نرگس سادات اگر میوه بود،چه بود؟!  گوجه سبز

فاطمه سادات اگر میوه بود، چه بود؟! سیب گلاب
آقای همسر اگر میوه بود چه بود؟ گلابی

من اگر میوه بودم، چه بودم؟! توت فرنگی شاید!!

یادگاری

نرگس سادات شب و روز در خانه کنکاش می‌کنه. شب و روز… بی وقفه! هرچی هم پیدا کنه،مال خودشه. 

یه کتاب کوچیک‌ آورد. مربوط به زمان دانشجویی آقای همسر. یه چندتا برگه یادداشت چسبدار اول کتاب بود. قسمت‌هایی از حرف‌های استادش رو نوشته بود. یه بیت شعر.وکارهایی که باید انجام بده.‌اولین کار، پایان نامه‌اش بود. دومی نوشته بود: صحبت با مامان‌درباره تعیین زمان‌عقد. ۹۱/۴/۱۵

 درحالیکه ما یک‌ماه زودتر عقدیدیم .‌
دیدن اون یادداشت باعث شد حس کنم تو موزه هستم. دارم تاریخ رو مرور می کنم‌ حس بسیار خوشایندی بهم دست داد وقتی فهمیدم اون بیت شعر رو‌نوشته بود تا بعداً برام پیامک کنه. 

حس خوبِ خوب.‌حس خوبِ داشتنِ او…

تولدت مبارک خوبِ من… دیدن ۳۲سالگیت خیلی لذت بخش است :گل 

روزهای دلگیر دندانپزشکانه

حس تلخ وقتی دکتر میگه: دلم نمیخواد اینو بگم، خانم جوانی هستی، اما دندانت رو بکش…

بغض و دلشوره…
دندان شماره یک بالا رو بعد از شش ماه درمان باید بکشم.
دوست داری بدونی حالم چطوره؟ ساعت پنج عصره. دم غروب یک روز سرد زمستانی، امروز سه تا دندانپزشکی رفتم. تو مطب سومین دکتر نشسته ام که ببینم راهی هست؟ چاره ای هست؟! هیچ راه میان بری نیست…

این در حالیه که موفق نشدیم بچه ها رو بذاریم پیش کسی. همسر تو ماشین نشسته و دخترا لطف میکنن و دارن آسفالتش می کنن. گناه داره!

زیر لب صد سلام زیارت عاشورا رو میخونم و دانه‌های تسبیح را یکی یکی رد می کنم

دلم آرام می‌گیرد بیاد خدا…
پانوشت: حس عجیبی دارم. حس میکتم پس از این سختی ها، زیارت امام حسین نصیبم می شود. حس خیلی عجیبی است. خیلی عجیب