پارسال بود که اثاث کشیدیم. برای اطلاعات بیشتر به آرشیو آبان ۹۰ مراجعه کنید.چقدر سخت بود. قسمت اعظم سختی مربوط به جاگیر شدن و عادت کردن به خانه و محیط جدید بود. خیلی طول کشید. تا مدتها خواب خونه قبلی رو میدیدم اما الان که ۱۷ روز از آمدنم به خونه بخت میگذره، میبینم که خیلی راحت بهش عادت کردم انگار که از روز اول متعلق به همین جا بودم.
به این نتیجه رسیدم که من آدم دیرباوری هستم.
بعد از حدود سه ماه هنوز باور نکردم که دخترکی را خداوند در دامنم قرار داده. تعجب کردی؟ شاید تعجبت بیشتر شود اگر متوجه شوی که حدود دوسال است که من و آقاسید باهمیم و من هنوز باور نکردم که مزدوج شده ام.
انقدر در دوره تجرد غرق شده بودم ک مثل امروزی را در آیینه خیال نمی دیدم. آینده از آنچه در آیینه میبینیم به ما نزدیکتر است!
هر چی تاریخ عروسی نزدیکتر میشه، انگار به حجم کارهایی که باید انجام بدیم افزوده میشه. قبلاً کارهای رو دوتایی با هم پیگیری میکردیم. اما الان در راستای افزایش نیرو به دو گروه تقسیم شدیم و کارها را انفرادی انجام میدیم و دیگری رو از نتبجه کار با خبر میکنیم. بعله ما یه همچین گروه موفقی هستیم.
کارها زیادن. کارهای خرده ریز. مثلاً خودمون را کشتیم تا فرش خردیم حالا باید بریم ترمز فرش بخریم. یا اینکه همه بازار رو گشتیم تا یخچال خریدیم حالا یه بار دیگه باید فروشگاهها رو بگردیم تا یخچال رو پُر کنیم.
سخته ولی خوبه. هی شب میخوابم و صبح که بیدار میشم یه روز به عروسی نزدیکتر میشم. امروز شهادت امام رضا(ع) هستش. صبح بعد از نماز چند بار از خواب بیدار میشدم (شما بخوانید: از خواب میپریدم!) و با خودم میگفتم که دیر رفتم دنبال کارها. اما یادم میامد که همه جا تعطیله و دوباره میخوابیدم.
وقتی میگن طرف دل گنده است، نمی دونم چرا معنیش اینه که بی رحمه یا خوبی ها یادش میره و یا اینکه خیلی کم بی محبت یا بی محبته.
ولی اینو میدونم که تموم وجود بچه ها قلبشونه. سر تا پاشون قلبه. زود ناراحت میشن، زود خوشحال میشن. بیشتر خوشحالن. عمیق خوشحال میشن و ساده ناراحت. از هیچکس هیچی به دل نمیگیرن. همیشه دلخوشی های خودشون رو دارن. بی خیال دنیا و روزمرگی ها هستن. هیچ چیزی نمی تونه عمیق ناراحتشون کنه. اما این خوبیها، هر چی سن بیشتر میشه، کمتر میشن. رابطه عکس دارن. انقدر کم میشن، که بعضی وقتها به خاطر یه حرف حاضریم چند سال و یا تا اخر عمرمون یکی رو نبینیم، ولی اگر فوت بشه، میریم تو مراسمش و انقدر گریه و شیون میکنیم تا همه باورشون بشه که ما چقدر خوب و مهربونیم. ولی اینا همش رنگ ریا داره، خودمون میدونیم، بقیه آدمها هم میدونن. اما این هم جز قوانین نانوشته ایه که بین همه ثابته. آخر الزمون شده…