فرانسوی ها چگونه صحبت میکنند؟؟

روزی از روزها و در روزهای سخت امتحانات داشتم فرانسه می خوندم که به این جمله رسیدم:

Il va rester a Leyon un peu plus une samine

کنار این جمله، ترجمه ای را که استاد گفته بود را نوشته بودم:

«او در لیوان می ماند، کمی بیشتر از یک هفته.»

هر چی میخوندم نمی فهمیدم چی میگه.

هم اکنون توجه شما را به تفکرات اینجانب در آن لحظه جلب میکنم: نگاه، فرانسوی ها چه جمله هایی دارن. این چقدر مسخره است! اصلاً چرا اینطوری حرف می زنن.

کمی دقت کردم.(دقت کن: کمی!). نوشته بودم: او در لیون می ماند، کمی بیشتر از یک هفته. اینو میگم که شماها هم بدونید: لیون با لیوان فرق میکنه!

پانوشت:

لیون شهری در کشور فرانسه است که در تقریباً در تمام درسهای کتابمان اسمش آمده بود.

تو رویت نگاه نمی کنم اگه بهم خندیده باشی.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر احوالات یک دوست خوب در آخرالزمان!

یکی از دوستام هست، همیشه تک میزنه یا اس میده که کار خیلی مهمی دارم، شارژ ندارم، بزنگ.

تماس میگیرم. میبینم با آموزش یا گروه  مشکل داره و به جای اینکه از آنها بپرسه میاد ازمن میپرسه که باید چیکار کنه! همیشه بیش از نیم ساعت صحبت میکنه. اول همه جمله هاش اسمم رو میاره و آخر همه جمله هاش میگه: فهمیدی؟؟

زندگی ما داریم؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

ایام سخت تر از مردن: امتحانات! (۲)

ای روزها با خستگی هر چه تمام تر به خواب میروم (بخوانید بیهوش میشوم، مثل جنازه)

کابوس امتحان و استاد می بینم

و با بدبختی از خواب بیدار می شوم. وقتی بیدار میشوم و میبینم صبح شده نمی دانم چرا گریه ام میگیرد.

انتها نوشت:

نمیدانی چقدر رو خودم کار فرهنگی میکنم تا از خواب ناز بیدار بشم. (در این مکان نیشخند الزامی است)

ای خدا بازم خودت هوای ما رو  داشته باش…

ایام سخت تر از مردن: امتحانات!

تا حالا دقت کردین، زمان امتحانها، چقدر همه چیز جذاب میشه؟؟

تلویزیون تا روز قبل از امتحانات هیچ برنامه خوبی نداشت. الان شده همش فیلم ، از اونایی که من خیلی دوس دارم.

اعتکاف افتاده وسط امتحانها.

شرکت، کلاسهای آیلتس گذاشته با تخفیفات بسیار ویژه (تقریباً رایگان) با اساتید پروازی.

این هفته شروع کلاسهای ورزشی اش است.

فیلم پایان نامه  اکران شده.

هوا کمی بهتر شده و شبها همه ملت میرن پارک.

اصلاً حسش نیس زیر کولر بشینی و درس بخونی. آدم فقط باید با صدای کولر بخوابه و پتو رو بکشه رو سرش. یه جوری که انگشتش هم بیرون نباشه.

موقع امتحانات سرعت اینترنت بالا میره. (واقعاً چرا؟؟؟)

محیط، انگیزه درس خوندن را از ما میگیره.

این خانمه هی زنگ میزنه و میگه: کلاس رانندگی ات اِل شد. کلاس رانندگیت بِل شد. نمیفهمه من امتحان دارم. هی میگه: افسر این هفته خوبه. افسر اون هفته بده… زهر مار… امتحان دارم. میفهمی؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

چرا مادرمان را دوس داریم؟


چون ما را با
درد به دنیا می‌آورد و بلافاصله با لبخند می‌پذیرد




چون شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان می‌ریزند




چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند




چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم سیب می خوام،
با صدای بلند می‌گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما
را عصبانی می‌کند




چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش
می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد




چون وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا
در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته،بعد از یک تشر خودش هم پابه پایمان زحمت
می کشد که همان نصف شبی تمامش کنیم




چون وسط سریال‌های ملودرام گریه می‌کند




چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا
فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند




چون شبهای امتحان و کنکور پابه ‌پای ما کم می‌خوابد اما کسی نیست که
برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند




به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه می‌کند و نذر می کند و
پوتین‌هایمان را در هر مرخصی واکس می‌زند




چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می
کند که واقعا باور می‌کنیم شاخ غول شکانده‌ایم




چون موقع مطالعه عینک می‌زند و پنج دقیقۀ بعد در حالیکه عینکش به چشمش
است می پرسد:این عینک منو ندیدین؟




چون هیچوقت یادشان نمی‌رود که از کدام غذا بدمان می‌آید و عاشق کدام
غذاییم ،حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم
بخوریم چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچم خسته شد بس
که مریض داری کرد




و چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش رو برای هزارمین بار می شکنیم،
چند روز بعد همه رو از دلش میریزه بیرون و خودش رو گول میزنه که :‌بخشش
از بزرگانه

چون مادرند!

پانوشت:

چیزی تا روز مادر نمونده.

مامان میگه براش «کش مو» بخرم. ببین چه مامان خوبی دارم!

پای مامانم الان توی گچه!

خودم از پله های دانشگاه افتادم و کمرم درد میکنه.

بابا حالش خوب نیس. هفته پیش توی ccu بود.

یه خونه جدید خریدیم، آتیش گرفت.

همه حرفهایی که گفتم راست بود.

حالا فهمیدین چرا کم پیدام؟؟

برام دعا کنین. برا اونایی که چند روز دیگه نتیجه ارشدشان میاد دعا کنید

راستی، راستی…. نمیدونم چرا نمیتونم براتون کامنت بذارم. اون عدده هست که باید تایپش کنی بعد کامنت بذاری، نمیاد. واقعاً چرا؟؟؟


ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش..