روزه * گرما

نمیدونم چند سال پیش بود. همین رو میدانم که مامان با هزار بدبختی ما رو بیدار میکرد: پاشید سحری بخورید. ۱۰ دقیقه دیگه اذان میگه

وقتی میرفتم تو حیاط وضو بگیرم، صدای مامان می امد:« دختر، آن کاپشن رو بپوش. سرما نخوری»

وقتس با دست و صورت خیس می دویدم تو خونه، داداشم از کنار بخاری برقی میرفت کنار (واج آرایی کلمه کنار رو داشتید؟؟) و میگفت: بیا خودت رو گرم کن!

حالا مامان اصرار میکنه، برو تو حیاط فلان چیز رو بیار یا بهمان کار رو انجام بده. میگم:« نمیرم، گرمه… می میرم»

جوونی کجایی که یادت بخیر…

پانوشت:

تا آخر ماه مبارک میخوام، تصویر غذا بزنم. نظرت چیه؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش..

اندر احولات شروع مبارکِ ماهی مبارک!

حساب کردیم، روز اول ماه رمضان، باید ۱۵ ساعت و ۴۰ دقیقه روزه باشیم. جدا از اینکه فکمان از اطلاع این موضوع افتاد. باید هر طور شده کار و همت را مضاعف کنیم. 

اضافه نوشت:

اینجا دمای هوا بیش از ۵۶ یا ۵۷ درجه است. هواشناسی حقیقت را نمیگوید.

پانوشت:

وقتی عکس بالا را میبینم، احساس میکنم، میخوام بمیرم از ذوُُق!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…


Note in Reader

نشسته، می ایستد، کمی راه می رود

در اطراف خانه ی من

آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است

آن کس که به پنجره، غمگین

و آن کس که به جستجوی آزادی است ،

میان چار دیواری نشسته، می ایستد، چند قدم راه
می رود

نشسته، می ایستد ،چند قدم راه می رود

نشسته، می ایستد،چند قدم راه می رود

نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود

نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود

نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود

نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود

حتی تو هم خسته شدی از این شعر

حالا چه برسد به او که نشسته، می ایستد … نه
! … افتاد !

 

” گروس عبدالملکیان “

 

پانوشت:

دارم میروم، کرمانشاه-
کردستان. به قول بچه ها گفتنی  راهیان غرب

این چند روز که نبودم
هم که خودت بهتر میدونی دیگه، شارژ اینترنت تمام شده بود.

این شعر هم چون حرف
زیاد داشتم و اینجا جا نمیشد، نوشتم که بیایید بخونید

حرفی با دوستان
قدیمی(جدیدها نخونن!):  کلانتر رو
یادتونه؟؟ بلاگر شده. این سفر را با هم میریم. (برای سر زدن به کلانتر اینجا را کلیک کنید)


بعداً نوشت:  

کلانتر با بی تفاوتی برام اس زد که
نمیاد. می خواستم از نامردی ِ مردم  ِ روزگار دق کنم. دمغ شدم. اصن یه وضعی…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر توصیه های کودکانه

در گوشه پیشانی پدرم، اثر یک شکستگی قدیمی وجود دارد که یادگاری از روزگار مملو از شیطنت کودکی اش است. البته الان دیگه آن شکستگی بین چین ها و خطوط پیشانی اش کمرنگ شده.

فاطمه (برادر زاده ام/ ۵ساله) دستش را گذاشت روی محل شکستگی پیشانی پدرم و گفت:« باباحجی، به این رژودرم بزن، خوب میشه.

اندر احوالات چادر!


جنبش وبلاگی است.
میگویند از چادر بنویس
. از چیزی که اینجا از آن ننوشته ای. از نانوشته ام بنویسم؟؟ از
آن تنها چیزی که تا به اینجا به سلامت به دوش، که نه، به سر کشیدمش.

نه
خیلی ادبی شد. بگذار دوباره مرور کنم.

مرور
کنم؟؟ روزی را که گفتم: چادر میخواهم و مادر در جوابم گفت: اگر چادر زدی باید
همیشگی باشد
!!

چادری
بودن یا نبودن مسئله این است؟؟

چادر
نمره ۲۰ حجاب ظاهری است. ولی حقیقت آنست که خیلی ها بنا به هر دلیل آن را نمی
پذیرند. آیا می توان محجبه بود ولی چادری نبود؟

در
ابتدا با خودمان فکر می کنیم چرا که نه؟ فردای همان روز در پاساژها و فروشگاه های
مختلف دنبال یک مانتو می گردیم که تنگ و کوتاه نباشد و مدل پر زرق و برق نداشته
باشد و در عین حال از مد افتاده و بد شکل هم نباشد. طنز تلخی است. مصداق آن جمله
نغز پشت کامیون ها “گشتم نبود، نگرد نیست”. به ناچار تن می دهیم به همان
ها که هست توی بازار. حالا کمی تنگ باشد هم اشکال ندارد. کوتاهی اش هم فدای سرمان.
عادت می کنیم کم کم… و بعد می رسیم به آنجا که پوشش مان از اصل حجاب فرسنگ ها
فاصله گرفته بی آنکه متوجه باشیم.

راستی،
بگذار حالا که حرف زدم، جواب یک سوال دائمی و بی پایان را بدهم. بله، چادر دست و
پا گیر است. گرم است. تنوع ندارد. زمستان ها گِلی می شود و بارانی و خیس. گرفتن
چتر در دست، کاری بس مشکل است. تابستانها، ما را گرمازده میکند. دروغ است که می گویند،
حجاب محدودیت نیست و مصونیت است. چادر ما را از خرید، کار، شغل، ازدواج، زندگی باز
میدارد. حجاب مصونیت است و درعین حال محدودیت هایی هم دارد.

اما
به ما تقوا میدهد. چادر گرم است اما نه گرم تر جهنم. پوشیدن چادر 
سوالهای بی پایانی را به سوی ما می کشد. اما روز قیامت پشیمان نخواهیم بود.

نمیگویم
که چادر باعث می شود که با سر به بهشت برویم اما باعث میشود که امام زمانم
(عج) مرا ببیند و شاید لبخندی بزند که هنوز
امیدی هست. هنوز کسانی هستند که پیچک نیستند که بشکنند، چون سرو ایستاده اند.
تنومند، قوی، بلند و پا برجا
….


پانوشت:

دفتر خاطراتم را ورق
میزدم. سالها پیش گوشه اش نوشته بودم
:

آرامش ما، آرامش نگاه
ماست. نگاه های کثیف، خانه های فساد و پارتی های آلوده ، شهر ِ مرا به فساد کشیده است.
آیا کسی هست که ما را یاری کند؟؟

ای خدا بازم خودت هوای
ما رو داشته باش…