اولین شب احیای امسال خیلی عجله ای بود. تا رسیدیم و سکنی گزیدیم و کمی خستگی را از تن زدودیم و شوخ از تن باز کردیم و طعامی تناول نمودیم، شب شد.
ساعت یازده و نیم، خرامان خرامان، خوشحال و شادان به سوی حرم رفتیم. در ترافیک گیر کردیم (شب اول بود و هنوز با BRT عزیز آشنا نشده بودیم!). خولاصه رسیدیم حرم. حضرت همسر عشق و ارادت خاصی به مسجد گوهرشاد دارد. اصرار داشت که برویم آنجا. توجه شما را جلب می نمایم به یک عدد خانم کوچیک که خوابش می آید و گریههههههه می کند. الجمعیت الکثیر. الزدحام الغوغا! متوجه شدیم که درهای اصلی حرم بسته شده اند و باید از درهای فرعی وارد شویم. مثلا بجای باب الرضا باید از در صحن کوثر وارد شویم. مردم هم با روضه گریه می کنند و دعا می خوانند. آقای همسر گفت: چقدر دعا آشناس! دارن چی می خونن؟ گفتم: خیلی آشناست بنظرم قسمت اول جوشنه! دقایقی چند نگذشت که دیدیم همه کتابها رو روی سرشان گذاشتند. آقای همسر گفت: پخموله بیا یه جا بشینیم، دارن قرآن به سر می خونن!!!!!!!
به صورت ضرب العجلی یه جا پیدا کردیم و روی چمنها نشستیم و قس علی هذا.
این بود ماجرای شب احیای اول ما!
پانوشت:
بعدش متوجه شدیم که بالافاصله بعد از نماز مغرب و عشا، اعمال شب قدر شروع می شود و قبل از ساعت یک همه چیز تمام می شود.
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…