شبهای احیا در حرم امام رضا (ع) -۱

اولین شب احیای امسال خیلی عجله ای بود. تا رسیدیم و سکنی گزیدیم و کمی خستگی را از تن زدودیم و شوخ از تن باز کردیم و طعامی تناول نمودیم، شب شد.
ساعت یازده و نیم، خرامان خرامان، خوشحال و شادان به سوی حرم رفتیم. در ترافیک گیر کردیم (شب اول بود و هنوز با BRT عزیز آشنا نشده بودیم!). خولاصه رسیدیم حرم. حضرت همسر عشق و ارادت خاصی به مسجد گوهرشاد دارد. اصرار داشت که برویم آنجا. توجه شما را جلب می نمایم به یک عدد خانم کوچیک که خوابش می آید و گریههههههه می کند. الجمعیت الکثیر. الزدحام الغوغا! متوجه شدیم که درهای اصلی حرم بسته شده اند و باید از درهای فرعی وارد شویم. مثلا بجای باب الرضا باید از در صحن کوثر وارد شویم. مردم هم با روضه گریه می کنند و دعا می خوانند. آقای همسر گفت: چقدر دعا آشناس! دارن چی می خونن؟ گفتم: خیلی آشناست  بنظرم قسمت اول جوشنه! دقایقی چند نگذشت که دیدیم همه کتابها رو روی سرشان گذاشتند. آقای همسر گفت: پخموله بیا یه جا بشینیم، دارن قرآن به سر می خونن!!!!!!!
به صورت ضرب العجلی یه جا پیدا کردیم و روی چمنها نشستیم و قس علی هذا.
این بود ماجرای شب احیای اول ما!
پانوشت:
بعدش متوجه شدیم که بالافاصله بعد از نماز مغرب و عشا، اعمال شب قدر شروع می شود و قبل از ساعت یک همه چیز تمام می شود.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اتوبوس BRT

اهواز BRT ندارد (یکی نیس بگوید اهواز چه دارد؟!) اما مشهد دارد. از قضا دقیقا سرکوچه ما هم ایستگاه داشت. ما بسیار استفاده کردیم. بسیار چیز خوبی می باشد. بر شما باد استفاده از BRT!
پانوشت: در شب های احیا بلیطش از ۳۰۰ تومن به ۷۰۰ تووووووومن افزایش پیدا کرده بود

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

هوای چلو کباب

در این سفر یک نکته بسیاااااااار زیاد جلب توجه می کرد. همه فکر میکردند ما طحرانی هستیم! بس که ما بدون لهجه حرف می زنیم. بس که صدا و سیما جنوبی ها را سیاه و با لهجه آبودانی نشان می دهد.
وقتی میگفتیم از اهواز اومدیم، به سرعت در جواب می شنیدم: اهواز هوا خیلی گرمه؟
-بله خیلی گرمه.
+یعنی از مشهد هم گرمتره؟ ما اینجا خیلی گرممون میشه!
-بله از اینجا خیلی گرمتره :|

پانوشت:
یه روز به اقا سید گفتم: تا میگیم از اهواز اومدیم از اب و هوا ازمون سوال میکنن. اگه یکی چلو کباب نخورده باشه، میشه مزه اش رو واسش تعریف کرد؟؟!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

بسیار سفر باید…

رو نوشت: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
ما دفعه اولمان نبود که به مشهد می رفتیم اما بازهم به چیزهایی که میدانستیم بیشتر ایمان آوردیم. مثلا: واویلا به هوای اهواز. ما در مشهد دانستیم که میشود با زبان روزه، صبح و عصر از منزل خارج شد. چند ساعت در هوای آزاد بود و از تشنگی و گرمای شدید، نمُرد. واقعا انسان نمی تواند در هوای اهواز برود بیرون.
دومین چیزی که بسیار توجهمان را جلب کرد این بود که بسیاری از مردم مشهد روزه بودند. در اهواز اگر در ماه رمضان و نزدیک اذان مغرب به خرید بروید، به ندرت مغازه ای را می بینید که برای صرف افطار کرکره را پایین بکشد. اما در مشهد که ما یکی دوبار دم اذان بیرون بودیم، شهر در سکوت فرو می رفت و نیم ساعت بعد از اذان همه چیز از سر گرفته می شد و همه برمی گشتند.
حرف برای گفتن بسیار است. فعلا به همین دو مورد بسنده میکنم :)

۳۳۵۰

تصمیم داشتم که وقتی رفتم مشهد از خاطرات سفر و روزنوشتهایم اینجا بنویسم. اما صمیمانه برایتان بگویم با آن اتفاق ناگواری که برای اینجا افتاد و سه هفته وبلاگ خراب شد و بالا نمیاد، تصمیماتم نقش بر آب شد!
من هم مثل شما، اولش فکر کردم که بعد از یکی دوساعت همه چیز درست خواهد شد اما مشکل جدی از این حرفها بود. بسیار کار گره خورده بود و یک گروه کارشناس وارد عمل شدند تا sun-girl.ir حالش خوب شد و دوباره احیا شد.

پانوشت:
در چند روز آینده از خاطرات سفر مشهد ۹۳ برایتان خواهم گفت، ان شاالله.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…