حرف حسابم باشماست، آقای جورج یول

سلام آقای جورج یول. بله … سلام. با شما هستم. اشتباه نکردید، آقای جورج یول. حال  ما خوب است (البته اگر شما بذارید) حال شما چطور است؟ چه  شده است شما را؟ مطمئن باشید که سر صحبتم باشماست. شما که دستی  دستی زده اید و ما را بیچاره کردید و گذاشته اید کنار. آقای جورج یول، پدرت خوب، مادرت خوب. بیکار بودی؟؟؟ شما مگر چندبار میخواهید زندگی کنید که عمر خود را بر سر یه چنین کتابی گذاشتید؟! آخه the study of language  هم the study of language  های قدیم. این چه کتابی است نوشتید؟ آیا شما فکر کردید که ما دیکشنری سر خودیم؟؟ یا اینکه ۶۱ هستیم که دیکشنری رو روی خودمان آپلود کنیم؟ شما که می دانید این کتاب برای

Who studied English as a second language  است. پس واقعا انگیزه تان چه بوده است؟؟ تصمیم گرفته بودم که این ترم کتابهایم را بدون راهنما بخوانم و موفق هم باشم. اما مگر شما می گذارید؟ با این کتاب عتیقه ای که شما نوشتید؛ پری روز، راهنمای کتاب قشنگتان را از یه دوست سال بالایی قرض گرفتم. وقتی رسیدم خونه، کتاب همرام نبود. کیفم رو حسابی زیر و رو کردم، زیر تخت و زیر میز رو گشتم؛ نبود که نبود. شاید باورش براتون سخت باشه، اما اولین بار که یه چیزی رو گم می کردم و چه برسه به اینکه امانت هم باشه. هر چی  گشتم کمتر پیدا کردم. ناراحت شدم که گمش کردم. آقای جوروج یول ، تقصیر شماست، اگه کتابتون انقدر سخت نبود، من نیازی به راهنما پیدا نمی کردم که الان هم بخواد گم بشه. امروز صبح به ذهنم رسید که حتما توی تاکسی جا گذاشتم. وقتی از دانشگاه بر میگشتم، رفتم سر خط تاکسی و گفتم که پری روز توی یکی از تاکسی ها که پراید چنین و چنان بود یه کتاب خیلی کلفت آبی رو جا گذاشتم. مسئول خط که یه آقای سن دار بود، گفت:« دختر، حواست کجا بود؟ بیا پیش منه، بیا تا بهت بدمش» گرفتمش و آمدم خونه.

آقای جورج گفته باشم؛ یا میری در کتابت تجدید نظر میکنی و از کلمات آسون تری اسفاده میکنی، یا اینکه دفعه آخرت باشه کتاب مینویسی.

آقای جورج یول، همۀ استادهامون میگن:« ساده نویسی هنره. »  طبق این نظریه، شما آدم بی هنری هستید!! ببخشیدا… تقصیر خودتونه که انقدر از کلمات قلنبه سلمنبه استفاده کردید که هر چی دیکشنریه لانگ من رو زیر رو کردم هیچی پیدا نکردم.

حرف آخر اینکه، خیلی حرصم رو درآوردی، متاسفـــــــم برات…. واسه اینکه حرصت رو دربیارم و به هدف شومت نرسی یه طوری پاسش میکنم که چشات از حدقه دربیاد….

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….

۱ ۲ ۳

۱٫

از دانشگاه برمیگشتم. رسیدم سر کوچه مون. از سر کوچه که پیچیدم تو. همون جا نشسته بود. بدجوری تو نخم بود. محلش نذاشتم. داشتم از کنارش رد میشدم که نمی دونم چی شد و یه دفعه نگاهم به نگاهش دوخته شد. اخم کردم. نگاهم که به سیبلهای بامزه اش افتاد خنده ام گرفت. همچین که من خندیدم ، او هم به مراد دلش رسید. افتاد دنبالم. من میرفتمو او هم می آمد. گفتم وقتی برسم در خونمون حتما همون جا می مونه.اما داشت می آمد تو!!! گفتم:« نه… تروخدا بفرما…» تو چشام نگاه میکرد. دیوونه چشاش بودم . خیلی خوش رنگن. همین طوری نگاه میکرد و هیچی نمی گفت. با نگاهش نمی ذاشت برم خونه. نشستم پیشش و گفتم:« پیشی جونم… غذای امشبت محفوظه ….الان دیگه میشه برم؟؟» یه میـــو گفت و اوکی رو داد و منم آمدم خونه!!

…………………………………………………………………………………………………………..

۲٫

امروز لکچر دادم. خوب بود. همیشه وقتی یه نفر لکچر میده، به خاطر اینکه اعتماد به نفسش رو ببرن بالا و ازش تشکر کنن، دست میزنن. به هر حال این یه رسم شده توی دانشگاه ما. امروز که لکچر دادم، هیچ کس زحمت نکشید و دستاش رو بهم نزد تا صدایی حاصل بشه و ما ( من و ۵ نفر دیگری که لکچر دادیم) اعتماد به نفسمان قل قل کند.

………………………………………………………………………………………………………..

۳٫

کلانتر دیروز رسماً استعفاشو نوشت. معاون خیلی ناراحت بود. معاون برای دو روز سرپرست شده بود، اما حتی زحمت نکشید و یه سر به اتاق تربیت بدنی بزنه. قضیه استوار هم کنسل شد ، چون شهرستانیه، با کلانتر شدنش موافقت نشد. امروز یه کلانتر جدید معرفی شد و فردا جلسه معرفه است. کلانتر جدید، ورژن جدیدی از کلانتر قبلیه. آپ دیدت شده است. کلانتر قبلی مدل ۶۴ بود. این یکی مدل ۶۸ هستش و امکانات بیشتری هم دارد.

 

پانوشت مربوط به ۳:  به افتخار حضور دوستان جدید، برای بار هزارم میگم که عضو فعال یکی از تشکل های دانشگاهمون هستم. کلانتر، کلانترشه. معاون هم، معاونشه. با عضویت توی این تشکل، یه عالمه دوست از ما بهترون پیدا کردم. قبلا اتاق ما خیلی کوچیک بود. با تصاحب اتاق تربیت بدنی، مثلا میخوایم به فعالیتهامون توسعه ببخشیم. لازم به ذکر است که هم اکنون فعالیت های ما نزول کرده اند. هر سال بدتر از پارسال.

  ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….

دانشگاه

.

..

.

.

 

.

.

.

؟!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

حرف زیاد دارم، وقت ندارم!

 

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

 

امنیت!

زندگی زیباست

زشتی های آن تقصیر ماست

هر چه نازیباست،آن تدبیر ماست

زندگی آب روانی است، روان می گذرد

هر چه (…*)  است، همان می گذرد

* به دلایل امنیتی سانسور شد

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

زیراکس دونی

روز اولی ورود به دانشگاه، دیدم به، یکی از کلاسام دو روز قبل تشکیل شده و استاد درس دادهو کتاب رو هم معرفی کرده و ما هنوز اندز خم هیچ کوچه ای نیستیم!

 هنوز هیچی نشده، استاد راه ما رو به سمت زیراکس دونی کج کرده.  وقتی رفتم که جزوه ام رو بگیرم، دیدم یه عده قبل از من زنیبیل گذاشتن. واقعا اینها جزء دسته السابقون السابقون بوده اند. اینجا یک خرده شبیه به صحرای محشره – الان که فکر میکنم، می بینم یه خرده بیشتر از یه خرده شبیه هستش-  میگی نه؟ بخوان: همه با دهن تشنه و شکم گشنه زیر نور آفتاب تابنده، سر صف منتظرن تا نوبت به رفع و رجوعشون برسه. همه دلهایشان مضطربه. چون ممکنه وقتی نوبتشان بشه، جزوه تموم شده باشه (پیش میاد دیگه!)  یا اینکه عمرشون کفاف نده که نوبتشون بشه ( بگو دور از جون!) البته صف طولانیه و ممکنه پیش بیاد دیگه! سر صف بودم، به این فکر میکردم که این مشکل زیراکس دونی کی می خواهد حل بشه؟ آیا با تغییر مکان زیراکس دونی، سرعت زیراکس بیشتر و یا اینکه صف کوتاهتر میشه؟؟ آیا با جابجایی زیارکس دونی مشکل سرما و گرمای صف حل  میشه؟ آیا قیمت کمتر میشه؟ مهمترین سوال اینکه اصلا کسی به فکر حل مشکلات زیراکس دونی هست؟ ما توی این دانشگاه  امیدمون فقط  به خداست ، ما نمی خوایم اوضاع بهتر بشه. ما فقط میخوایم که اوضاع بدتر نشه، فقط همین. و دیگر هیچ. 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…