سـخت تریـن سؤال جهان!


کدام دانش آموز خسته و خواب آلود به نظر می رسد؟

کدامشان دوقلو می باشند؟

چند تا زن در عکس دیده میشود ؟

چند نفرشان خوشحال هستند؟

چند نفرشان ناراحت می باشند؟


و…


www.sohagroup.com

پانوشت:

این یک ایمیل بود. خودم که دیدمش خیلی خوش خوشانم شد.

امتحانات در آستانۀ آغاز شدن هستند. میروم تا درس بخوانم. کمتر میام. ببخشید که با نبودم، بازدید بلاگهاتون میاد پایین!!

پس فردا میان ترم آرایه های ادبی دارم. استاد بهم گفته: «می افتی!!» و میدانید که میخوام به استاد بفهمونم اشتباه فکر کرده.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو  داشته باش…

چند کلمه ای از محرم و کربلا…

هرسال محرم، مداحمون میگفت: آن هایی که کربلا رفتن می دونن….

آره، امسال محرم برام یه رنگ و بوی دیگه داره. رنگی از خون و بویی از تربت…


پانوشت:

دلم برای کربلا پر میزنه. دلم میخواد بازم تو کوچه های کربلا، زیر باران خیس بشم.

هنوز دلم به شش گوشه اش گره خورده… هنوز؟؟… نه… تا ابد دلم به شش گوشه اش گره خورده.

چقدر منتظر این دهه بودم. چه زود گذشت. امروز بازم لهوف رو میخوندم. در ضمیمه اش یه خاطره از آیت الله امینی آورده بود که در آخرین روزهای حیات پربرکتشون به پسرشون گفتن که هنوز بغض کربلا تو گلومه، بعد از اینکه خوب شدم، میخوام برم ۵ سال تو کربلا بمونم تا انقدر که میخوام برا  امام حسین گریه کنم. (نقل به مضمون)

احساس میکنم که ۵سال زندگی در کربلا محاله (حداقل برای من). ولی اینکه بالاخره یه محرمی باید تو زندگی هر کسی بیاد که توی آن محرم دلش خالی بشه. هر چند شاید توی آن محرم باشه که بفهمه دنیا از چه قراره و تازه دلش پُر بشه و پرپر بزنه. مگه عشق تمومی داره؟


گریه
کن ،گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای
آنرا و اگر طاقتتان هست، کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد
کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود، چون تپش موجِ مصیبات بلند
است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل
خون بر تن تبدار حروف است که این روضه‌ی مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان
لغات است و صدای تپش سطر به سطرش، همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه
سینه‌زنان، کشتی آرام نجات است، ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی
حیف که ارباب «اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی
تشنه‌ی یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه
هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ …» خدایا چه بگویم «که شکستند
سبو را و بریدند …» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می‌گذرم از تپش روضه
که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می‌دهم آقا به همین روضه که
در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی … تو کجایی…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دلم تنگه غروب کربلاته…

پارسال محرم، فکرش هم نمیکردم که شب تاسوعا، حاجت روا بشم و برات کربلا رو بگیرم. ولی قبل از اینکه محرم بیاد، ته دلم روشن بود.

امسال محرم هنوز نیومده، اما دلم روشنِ روشنه…

دلم برای شبهای هیئت تنگه. دلم برای تاریکی های مسجد و دلی که داره پرپر میزنه تنگه. دلم برای نیزه و مشک و علم تنگه. دلم برای نذری دادن تنگه. دلم برای سنچ و دمام و زنجیر تنگه. خیلی وقته که بُغض محرم، راه گلوم رو بسته. دلم برای کربلا تنگه….

 وسط سینۀ من نوشته بین الحرمین

 نصف قلبم با ابالفضل، نصف دیگه اش با حسین

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دوست…

مرا ببر دگر این‌که کرم نمی‌خواهد
برای کشتن من، کس درم نمی‌خواهد
مزار و مرقد و قبر و حرم نمی‌خواهد
تو را که داشت، کسی لاجرم نمی‌خواهد

مگر ز روز ازل بحث خلق دوست نبود
دگر نیازی به خاکی که کینه‌جوست نبود
دگر بهانه آن شه که خوب‌روست نبود
و احتیاج به این استخوان و پوست نبود

به کار خلقت من اهرمن چه دخلی داشت
خلیفه آدم اگر بود، زن چه دخلی داشت
میان عاشقی روح، تن چه دخلی داشت
فساد و فسق و جنایت، به من چه ربطی داشت

مرا فکنده در این مزبله شلوغ چرا
برای این دل دیوانه‌ام بلوغ چرا
مهار و تسمه و زنجیر و دار و یوغ چرا
زِ عهد بنده نبودم، دروغ چرا

 

شعر: رضا امیرخانی