ماه رجب آمد

ماه رجب آمد. رجب المرجب. ده روزی از آن گذشته. ماهی که بوی امیرالمومنین (ع) می دهد. بوی اعتکاف. بوی ایام البیض. بوی ام داوود. خوشا به حال رجبیون…

دیروز اولین باری بود که در خانه مان مراسم داشتیم. حدیث کسا خواندیم. به سخنرانی گوش سپردیم. با مولودی دست زدیم. دیروز به تاریخ قمری، سالگرد عقدمان هم بود. “دوره زندگی ما” در خانه ما برپا شده بود.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

نمدی

image

خب کارهای نمدی هدیه تولدم بود. یکی از بهترین هدیه هایی که تا به حال گرفتم. وسایلش را اینترنتی سفارش دادم و همسری واریز کرد و صاحب وسایل مورد نیاز شدم. عکسی که میبینید، گوشه ای از هنرنمایی های اینجانب میباشد…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دوست خوب من

04-walnut-maryam-sadatmansoori

همیشه آرزو داشتم که یک دوست باحال داشته باشم. یک دوستی که حرفهایم را بشنود. مثلاً بگویم الان برویم خرید. او بگوید دم پاساژ منتظرت هستم. همه جا بیاید و همراه و همدل باشد. خب با پیوند دوستی من و مطهره این اتفاق میمون به وقوع پیوست. اما وقتی درسمان تمام شد مطهره به تهران برگشت و دوستیمان کمرنگ شد.

چند وقت پیش دعا کردم که خداوند دوستی خوب به من عطا کند. دعایم مستجاب شد و سارا به زندگیم آمد. سارا را سالهاست میشناسم اما دورادور. به برکت واتسآپ صمیمتمان بیشتر شد و دانستم که خدا او را به من داد. سارا همان است که با اسم مبینا برایم کامنت می گذارد. حضورش مستدام

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش..

این روزها چگونه میگذرند؟؟؟

image

همیشه بهمن ماه ماه خوبی بود. ماه مهربانی. ماه تعطیلات میان ترم. ماه تولدم. ماهی که برای اول بار همسری را دیدم. ماه خوب پیروزی!

این روزها در کنار خانوم کوچیک، روزها خیلی سریع می گذرند. خیلی سریع

 

در آن روزهای آخری ک به تولد خانوم کوچیک مانده بود، روزها تا سر حد ممکن طولانی شده بودند. بسیار کشدار و اذیت کننده. این روزهایی ک در حال سپری کردنشان هستم، تا سر حد ممکن زود میگذرند. تا می ایم تکانی به خودم بدهم و کاری را از سر باز کنم، صبح تبدیل به شب شده. و تا می آیم استراحتی کنم و هنوز خوب سرم را روی بالش نگذاشتم که صبح می شود.
اگر  احوالم را بپرسی، خواهم گفت که روزها به سرعت و از پی هم میگذرند.
روزهایی که به لطف و مرحمت الهی، تا سر حد ممکن مملو از نشاط و شادی و مهم تر از همه آرامش هستند.
اصلا هیچ اهمیتی ندارد که خوابم کم شده و کارهای زیادی در انتظار انجام شدن قرار دارند، مهم ترین چیز این است که در سایه مرحمت خداوند، همه چیز آرام است…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

ضدحال یک مدیر وبلاگ

اینکه بیای وبلاگت خوشکلت رو ببینی که هی به ماه قبل برمیگرده اصلاً خوشایند نیست.  بازهم وبلاگم به گذشته برگشته. و من بعنوان مدیر(خخخخ!) ناراحتم. مطالب اخیر حذف شدن. سربرگ و پس زمینه هم همینطور…

ضدحال بدی خوردم…

 

ای خدا بازم خودت هوا ما رو داشته باش..