روز * فقر

میگن روزه بگیرید تا به یاد فقرا بیوفتید. واقعن چرا من روزه میگیرم، یاد غذا می افتم؟ واقعن چرا؟

پانوشت: ندارد

عکس نوشت: این عکس رو که میبینم، دلم میسوزه برا خودم  که ….

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

روزه * افطار

دم افطار که میشه، سفره می اندازیم و هر نوع خوردنی که در دسترس باشه رو میذاریم روی
سفره. اما وقتی تو طرح ضیافت که باشی، افطاری طعم دانشجویی میده. یا بهتر بگم طعم
صف میده!

پارسال
که طرح ضیافت بودم، بعد از کلاس می آمدیم 
خوابگاه. هنوز دمی نیاسوده بودیم که وقت اذان میشد. تجدید وضو میکردیم  و  به
سوی سلف روانه میشدیم. سلف را نصف کرده بود و در قسمی از آن غذا میخوردیم و در
قسمی دیگر نماز می خواندیم. بله، نماز میخواندیم 
و با شکم گرسنه عجله میکردیم تا به صف جویندگان غذا بپیوندیم. که برای مومن
دو شادی وجود دارد که یکی از آنها زمان افطار است. صفی با شکم گرسنه. صفی که شاید
بشود آنرا در کتاب رکوردها ثبت کرد.  سر صف
می ایستیم و اگر شانس با ما یار باشد، هزار نفر جلوتر ما ایستاده اند. کم نیست که
گرسنه باشی، خسته باشی، روزه باشی، وقت افطار شده باشد و هزار نفر آدم باید پیش رویت
باشند.

به
ورودی میرسیدیم، ژتون را نشان میدادیم و میان وعده را میگرفتیم: کیک و آبمیوه یا
شیر، نبات، چای کیسه ای،  کشمکش یا پسته یا
بادام، زولیبا و بامیه یا سبزی، پنیر، ۲تا حبه قند و … . فکر نکنید صف تمام شد.
نه جانم، منظم و به صف میرویم جلو و سر راه از روی میزها پارچ آّبی برمیداشتیم و
افطار میکردیم.

میرفتیم
جلوتر. ژتون ها را تحویل میدادیم و غذایمان را برمیداشتیم و بعد، نان میگرفتیم و  نوشابه یا دوغ. در چنین زمانی اغلب دوستمان رو
گم میکردیم. میگشتیم پیدایش میکردیم. مینشستیم به غذا خوردن. اگر روز زوج بود،
نشریه هم  داشتیم. مث این خارجی ها که
هنگام صرف صبحانه روزنامه میخوانند، ما هم بهنگام صرف افطار، «نشریه رویش» را
میخواندیم.

 

پانوشت:

برای
مومن شادی دیگری هم وجود دارد که آنرا خودتان میدانید و دیگر نمیگویم. آنهایی که
بلد نیستند، از گوگل بپرسند.

فاجعه
آن روزی بود که پس از یک صف طولانی، متوجه بشی، ژتون را  اشتباه برده ای. میان وعده میدهند و غذا: هرگز!

به
شخصه، افطارهایش را بیش از سحرهای هایش دوست داشتم. خوشمزه تر بودند.

خیلی
پشیمانم که چرا هرچه بابا گفت دوربین را ببر و عکس بگیر، قبول نکردم. (دقت کن:
خیلی!) باید از صف های طولانی، از غذاهای خوشمزه عکس میگرفتم و اینجا برایتان
میگذاشتم تا آگاه باشید و بدانید که هر گلشن صفایی دارد. خانه صفایی دارد و طرح هم
صفایی دارد.

دوستانی
که  پارسال در طرح ضیافت مشهد بودند، آیا
عکسی دارند که برگه سبزی باشدبرای ما، از آن روزهای سپری شده؟

 

عکس
نوشت: آش با جاش!

ای
خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش..

سومالی غرق در گرسنگی

اینجا
را می دیدم. به این فکر کردم که نشستیم و هی میگوییم گشنمه. تشنمه. یه عده مسلمون
امیدشون به خدا است. آخه اگه امیدشون به ما باشه که کارشون زاره. ما که هی پست
میزنیم و شِـیر میکنیم و لایک میزنیم.

 

پانوشت:

(حذف شد)

عکس نوشت:  …..

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته
باش…

کــــی بود سوت زد؟؟


میلاد
امام حسن بود. رمضان پارسال. طرح ضیافت. دانشگاه فردوسی مشهد. خوابگاه پردیس ۵٫
اتاق ما طبقه سوم  بود. حوصله نداشتیم این همه
پله رو برویم پایین تا به جمع ۲تا مداحی که اون پایین داشتن حتجره شان را پاره
میکردن، بپیوندیم. همان طبقه سوم. روی لبه تراس نشستیم. مث اینکه رو زین اسب نشسته
باشیم. نصفمون تو هوا آویزون بود.

مداحی
اوج گرفته بود. بچه ها دست می زدن. نمیدونم چی شد که به محبوبه و زهرا گفتم، بلدین
سوت بزنید؟ گفتن: نه. گفتم: خب بیایید یادتون بدهم. انگشتاتون رو اینجوری بذارین
کنار هم. حالا اینطوری زبانتان را تا کنید. نمی شد. می خندیدیم. به جای سوت، صدای
فوت میداد. بچه ها پایین داشتن خودشون را خفه میکردن. جیغ و دست و هلهله بود. بچه
های بالا که ما باشیم، داشتیم آموزش سوت زدن انجام میدادیم که یه دفعه من و زهرا
با هم موفق شدیم. سوت بزنیم. صدایش خیلی بلند بود. یه خانمه از پایین داد زد:
کیـــــــــــــه سوت میزنه؟؟؟

و به
سرعت دوید به سمت پله ها تا بیاید ما رو نفله کنه. از آنجایی که اتاقمان به تراس
در نداشت و فقط پنجره داشت، من از همون پنجره خودم رو پرت کردم تو اتاق و لپ تاپ
رو که هیبرنیت شده بود رو دوباره روشن کردم و شروع کردم  سی دی رایت کردن!! زهرا تو تراس جامونده بود!

 

خولاصه…

 خانمه اومد و فکر کرد که اتاق ما ۴نفریه و نفر
چهارم در رفته!! بدجوری پیچوندیمش. نفهمید کار کی 
بود. فقط مطمئن بود زیر سر ماست.

 

 

پانوشت:

چند روز بعد، که سر یه
صف طولانی موندیم تا تی شرت و پوستر بگیریم، وقتی نوبتمون شد، خانمه گفت: شما
همونایی بودین که سوت می زدین؟ زهرا گفت:آره خودمونیم!

عکس نوشت:

هیچی افطاری های خونه
مامان بزرگ نمیشه. (دقت کن: هیچی!)

نظرت درباره عکس چیه؟
بازم از خاطرات طرح ضیافت بنویسم؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…