واقعاً که!

tumblr_luwlngjOyj1r4xxfwo1_500
زندگی طعم خوش خوردن یک چای سحرگاهی است…

از ساعت ۹ صبح گوشت را گذاشتم تو قابلمه و گاز رو روشن کردم زیرش. الان ساعت ۱۲ شده. دارم خودخوری میکنم که اون آقای گوشت فروش (یا بعبارتی قصاب) رو فحش ندهم. گوشت تکون نخورده و با آنکه از پختن رنگش رو به سیاهی میزنه، اما همچنان سفته سقته. آب میریزیم تو کتری تا جوش بیاد و بریزم رو گوشت و همش فکر میکنم چرا امروز این گوشت رو گذاشتم؟؟ آب جوش میاد و جواب خودم رو میدهم: چون دیگه خیلی وقته این گوشته تو فریزر مونده بود. زودپز رو درمیارم و گوشت رو از تو قابلمه بر میگردونم توی زود پز و آب جوش رو میریزم روش. هنوز در بک گراند دارم خودخوری میکنم. گاز پیشم خاموش میشه. اَه… حالا باید هود رو خاموش کنم و دوشاخه گاز رو به پریز بزنم تا با فندک اتوماتیک گاز روشن بشه. اما نه کبریت بهتره. میام کبریت رو بردارم که دستم میخوره به کتری که تازه از روی گاز برش داشتم و جیـــــــــــــــــــــز!! لعنت به …(حرفم را میخورم، نباید به قصاب فحش بدهم!)

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

4 دیدگاه برای «واقعاً که!»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.