مکتوبات ذهن مخشوشِ پخموله

الان اومدیم کلینیک. بسیار حوصلمون سر رفته. آقای همسر خانوم کوچیک رو برده یه دوری بده تا آروم بشه. آخه همش گریستن می کرد. منم بیکااااااااار. شروع کردم به خواندن انواع پوسترها و کاغذهای نصب شده بر روی دیوار. از باز این چه شورش است موجود است تا احدایثی درباره پوشش و نظافت. کاغذی نیز درباره تفکیک زباله های عفونی نوشته است. حتا می توانم اقرار کنم که انقدر حوصله ام سر رفته است که تمام لامپ های سقف رو شمرده ام :| سه ردیف ده تایی هستند که بعضی لامپ ها سوخته ان یا لامپ در هلدر نیس. نمیخام عمق حوصله سر رفتنم مشخص بشه وگرنه بازم براتون از پلاکاردها و حتا برنامه های تلویزیون می گفتم ولی میترسم دربارم فکر بد کنید.
پانوشت:
اومدیم دکتر برای خانوم کوچیک. تا ساعت ۱۰ هنوز پزشک اطفال مورد نظر ما نزول اجلاس نفرموده اند.
شما وقتی میرید دکتر و بیکارید، مث من چشماتون همه چیز رو میشمارد و همه چیز را می خواند؟! یا فقط من اینطوریم :|

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

1 دیدگاه برای «مکتوبات ذهن مخشوشِ پخموله»

  1. دقیقا منم همنطوریم من حتی رنگ لباس مرضها رو هم می شمارم .فک کن :d

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.