دختر شیرین من

روزهام روی دور تند افتادن. تنده تند

اصلا نمی فهمم کی شب میشه, کی روز میشه. فقط با سرعت دارن می گذرن. خانم کوچیکم, دیگه اونقدرها کوچیک نیست. چقدر برام قصه میبافه, حرف میزنه. چقدر دلم قنج میره: مانی… دوتم داری؟ (مامانی… دوستم داری؟) میگم معلومه که دوستت دارم. میگه: بعلللللللهه… حالا بگو…. دوتم داری؟   من: بعللللللللله….

دختر شیرین من

خانوم کوچیک گیییییییر داده. اصلا نمیذاره  تکون بخوریم. داریم “سوزم سوزه” میخونیم. دست میزنه و موج مکزیکی میره😐
*****

شام که خوردیم, ظرفها و   سفره رو جمع کردیم و اینا. رفتم تو اشپزخونه ,میخواستم برا صبحانه مون شیر برنج درست کنم.

خانوم کوچیک اومد گفت: بغلم کن. بهش گفتم میخوام غذا درست کنم.

گفت: دوباره؟!؟؟!!😨😨😨😶😐😟

حتما فکر کرد الان دوباره غذا آماده میشه، سفره میندازیم و دوباره باید غذا بخوریم.
درحالیکه داشتم از خنده غش می کردم, گفتم: آره، دوباره. برای صبحونه.
گفت: آهااااااا…

*****

دیشب موقع خواب, بازهم مثل همیشه خانوم کوچیک لباسش رو دقیقه نود قبل از خواب, عوض کرد.  جلیقه کاموایی پوشید و خوابید.

نصف شب میبینم یکی آروووووم با انگشت میزنه به صورتم. بیدار شدم, میبینم خانوم کوچیکه, یه بلوز دستشه. میگه دکمه های جلیقه رو باز کن, میخوام این یکی رو بپوشم😐

😆😆

*****

شوهرم میخواست زباله ها رو بذاره دم در.
خانوم کوچیک بهش میگه: دم در؟؟ بللی؟ (بلدی؟)
باباش: آره. بلدم ببرم دم در.
خانوم کوچیک: حتما بللی؟؟؟
باباش: 😐😶😆😆 حتما بلدم. هر شب می برم.

*****

شوهر خاله شوهرم خیلی مرد مهربونیه. اومده بود طبقه پایین, گفته خانوم کوچیک رو بیارید ببینم.

داشتم خانوم کوچیک رو آماده میکردم که بره. بهش میگم برو پیش عمو اکبر سلام کن.(چون سلام نمیکنه و دیر صمیمی میشه)
بهم میگه: عموعبر اومده؟ للام کنم؟
میگم: آره. دست بده. سلام کن
میگه: مامانی, عمو عبر ناااااازه…. نااااازه…. ناااااااازه…..

دلم قنج میره….

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

چگونه بخوابیم؟

آقای همسر: دراز میکشد…. تمام!
من: با موبایل ور میرم, کتاب میخوانم, ….. تمام!

خانوم کوچیک: سوار تاب میشود, با چراغ خواب موزیکال بازی میکند, چراغش رو روشن خاموش میکند, چندین بار میزند که از اول موزیک بزند.
امر میکند که آب برایش بیاوریم. جوراب بپوشد. دمپایی رو فرشی بپوشد. لیوان آب را پس بگیریم و چراغ خواب رو دوباره بدهیم دستش. و موقع تحویل, بگوید:”حواسم” یعنی حواسم هست, نیوفتد, نشکند و دستم را نبرد.
امر میکند تند تند هل بده. بالش بذار پشت کمرم. بالش کج است. دمپایی ام افتاد. جوراب پایم را اذیت میکند. آب بده.
بعد کلا نظرش عوض می شود. “پایین” میارمش پایین. چند لحظه دراز میکشد سرجایش. و می اید آهسته می گوید:”مامان!” بله؟ “هال!”
در گوشی بگویم, آه از نهادم در می آید. می رویم توی هال. روی مبل دراز می کشم, خانوم کوچیک خودش را به زور کنارم جا می کند. “لا لا” یعنی لالایی بخوان. لالایی میخوانم, بعضی کلمات را با من تکرار میکند. آب میخورد. جورابش را در می آورد.  چندین چند بار همه لالایی ها را میخوانم. خودم عمیقا خوابم گرفته, اما خانم کوچیک همچنان هوشیار است. میگویم تو پایین بخواب. منظورم پایین مبل است. بعضی وقتها قبول میکند. اما الان قبول نکرد. یکدفعه متوجه میشود سه تا بلوزی که پوشیده کافی نیست, می رود و یکی بلوز دیگر می آورد و می پوشم تنش. شلوارش را هم در آخرین لحظات عوض می کند. بازهم می آید, لالایی می خوانم.
بالاخرههههههههههه, بعد از تلاشهای بسیار, می گذارمش روی پایم و تکانش می دهم و میخوابد… تمام!

سرم درد گرفته ام و خواب از سرم پریده.

خدایا شکرت به خاطر این شیرین دوست داشتنی… شکرت …

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

چگونه جوراب بپوشیم؟

به روش خانوم کوچیک:
جوراب را آماده کرده, شلوار را تا بالای زانو و به زووووووور می کشیم بالا, جوراب را می پوشیم. جوراب کج است. صافش می کنیم. جوراب داخلش نخ دارد, در می اوریم و دوباره می پوشیم. جوراب برعکسش است و کف جوراب بالا است,در می آوریم و دوباره می پوشیم. کش جوراب تا شده, با هزار جور غر و ناله صافش می کنیم. شلوار همایونی رو به زور می آوریم پایین. نمی آید! یک عدد جیغ می زنیم و حرص می خوریم. مادر به کمک می آید, شلوار را صاف و جوراب را مرتب می کند.

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

استقلالت تو حلقم!

خانوم کوچیک دوساله شد. و من این همه تغییر بعد از روز تولد دو سالگیش رو اصلا نمی تونم باور کنم!!!!
چند روز قبل که رفتم وضو بگیرم، وقتی برگشتم، دیدم که صندلی آشپزخونه رو تا کنار گاز کشیده و رفته بالا و گاز رو خاموش کرده، خیلی ترسیدم. از اینکه دستش نسوخت و کلی براش توضیح دادم که نباید دست بزنه و این کار خیلی خطرناکه.
همون روز داشتم غذا درست می کردم که دیدم روی بخاری وایساده و به آیفون دستش رسیده و در حیاط رو باز کرده. بخاری گوشه خونه است و استفاده نمیشه. اما واقعا فکرشم نمیکردم که چند طبقه ای از صندلی و چهارپایه بسازه تا بره بالای بخاری و به آیفون عزیزش دسترسی پیدا کنه.خلاصه تغییرات بسیار محسوس هستن.
یا یه چیز دیگه کلمه ” خودم” هستش. هر کاری رو سعی می کنه و تلاش بسیار می کنه که خودش انجام بده. و همش میگه: خودم! خودم! خودم!

می دونم که داره استقلال رو تجربه می کنه و من باید اجازه بدم بستنی رو روی مبل بماله، چون برای خلاقیت و هوشش خوبه. اما واقعا نمی تونم این اجازه رو بهش بدهم و نمیتونم اگه با این صحنه مواجه شدم، آرام و خوشکل برخورد کنم!

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…