بسیار سفر باید…

رو نوشت: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
ما دفعه اولمان نبود که به مشهد می رفتیم اما بازهم به چیزهایی که میدانستیم بیشتر ایمان آوردیم. مثلا: واویلا به هوای اهواز. ما در مشهد دانستیم که میشود با زبان روزه، صبح و عصر از منزل خارج شد. چند ساعت در هوای آزاد بود و از تشنگی و گرمای شدید، نمُرد. واقعا انسان نمی تواند در هوای اهواز برود بیرون.
دومین چیزی که بسیار توجهمان را جلب کرد این بود که بسیاری از مردم مشهد روزه بودند. در اهواز اگر در ماه رمضان و نزدیک اذان مغرب به خرید بروید، به ندرت مغازه ای را می بینید که برای صرف افطار کرکره را پایین بکشد. اما در مشهد که ما یکی دوبار دم اذان بیرون بودیم، شهر در سکوت فرو می رفت و نیم ساعت بعد از اذان همه چیز از سر گرفته می شد و همه برمی گشتند.
حرف برای گفتن بسیار است. فعلا به همین دو مورد بسنده میکنم :)

۳۳۵۰

تصمیم داشتم که وقتی رفتم مشهد از خاطرات سفر و روزنوشتهایم اینجا بنویسم. اما صمیمانه برایتان بگویم با آن اتفاق ناگواری که برای اینجا افتاد و سه هفته وبلاگ خراب شد و بالا نمیاد، تصمیماتم نقش بر آب شد!
من هم مثل شما، اولش فکر کردم که بعد از یکی دوساعت همه چیز درست خواهد شد اما مشکل جدی از این حرفها بود. بسیار کار گره خورده بود و یک گروه کارشناس وارد عمل شدند تا sun-girl.ir حالش خوب شد و دوباره احیا شد.

پانوشت:
در چند روز آینده از خاطرات سفر مشهد ۹۳ برایتان خواهم گفت، ان شاالله.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

ملزومات یک سفر خوب

سفر، فی نفسه لذتبخش نیست. عوامل جانبی باعث خوبی آن هستند. یکی از مهم ترین عوامل به نظر من، همسفر خوب است. همسفری که پایه باشد. باحال و سرحال و سرزنده باشد. داشتن چنین همسفری “افسانه” نیست. من چنین همســــ(فـ)ـــــــری دارم.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….

بازهم اندر احوالات رفتارشناسی

یکی دو سالی میشه که خیلی رفتم تو نخ شخصیت شناسی و رفتارشناسی و جامعه شناسی رفتار آدمهای دور و برم. چندین تا مطلب هم نوشتم دربارش. مثلا درباره خودبزرگ بین ها و خودکوچک بین ها و … .
حتا یه بارم اومدم نوشتم که دیگه درباره آدمها نمی نویسم. حالا تو دلم میگم خب چه کاریه؟ بذار حرفامو بزنم!
اینا همه مقدمه بود. اصل مطلب اینه که اون آدمهایی که با ورود به یه مرحله جدید از زندگی ظاهرشون تغییر میکنه خیلی بنظرم عجیبن و در عین حال جالبن! مثلا:”ورود به دانشگاه”
ما تو همکلاسیامون داشتیم اونایی که اون اولها با لباس فرم مدرسه می امدن دانشگاه. درباره ترمهای آخرشون هیچی نمیگم .
یا همون “دوره بلوغ” و رفتارهای بعضی همکلاسیها برای اینکه زودتر بزرگ شوند. یا “ازدواج” حتا. من خیلیا رو دیدم ازدواج کردن و انقدر ظاهرشون تغییر کرده که تو فکر کردم نکنه بنده خدا قبلنا تو معذوریت بوده؟ یک مثال دیگه رو فقط خودم تا حالا کشف کردم! مثال “تغییر عاشقانه”! مثلا دخترخانم یه آقاپسری رو دوست داره. واسه اینکه باهاش ازدواج کنه به ایده آلهای او خودشو نزدیک میکنه. وقتی که بهم نرسیدن. با سرعت باورنکردنی به حالت قبلیش رجوع میکنه و حتا رفتارهای قبلیش رو بسیار شدیدتر میکنه تا حرص اون طرف بیشتر دربیاد! خدا توفیقش بده …

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

نگاه

یه وقتایی دل همه آدمها فقط نگاه میخاد. مثلا بری کنار کارون بشینی و غروب آفتاب رو نگاه کنی. (کاری که تا حالا نکردم!) یا مثلا یه صبح جمعه بری تو ارتفاعات شهر و طلوع افتاب رو ببینی و همون موقع تازه دعای ندبه رو هم خونده باشی و به دلت الهام بشه که همه گرفتاریها و سختیها با ظهور حضرت (عج) تموم میشه. یا مثلا بری تو صحن انقلاب امام رضا (ع) بشینی، نقاره بزنه. تو دیگه خودت نباشی، فقط نگاهی باشی که خیره شده و در لحظه غرق شده.
یا مثلا بری سر یه ایستگاه اتوبوس بشینی و هی حرکت ماشین ها و راه رفتن آدمها رو ببینی و حس کنی الان چه راااااحت میتونی همه اونایی که از دستشون ناراحتی رو ببخشی.
یا مثلا بری موزه و نگاه کنی و عبرت بگیری.
یا مثلا بری نمایشگاه و نگاه کنی و کم کم ببینی عاشق یه وسیله کوچولو شدی و بخریش.
یا مثلا بری دقیقا زیر برج ایفل وایسی و سعی کنی نوک برج رو ببینی. بعدش حس کنی گردنت درد گرفته.
یا مثلا بری تو پارک بشینی و نگاه کنی با عاشقان و رفیقان و خانوادگان و فکر کنی به آنان که دوستشان داری و دوستت دارند و از زندگی لذت ببری و خدا رو شکر بگویی.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…