صرف خوردن غذا برایم اصلاً لذت بخش نیست.
اما اگر پاییز باشد،
تو باشی،
و عصرانه باشد،
و خدا که همیشه هست.
دیگر چه چیزی کم است؟
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
همیشه تصویر پاییز را فقط در عکسها و فیلمها دیدهام. وقتی در شهری مثل اهواز زندگی کنی که تنها دو فصل دارد، یک تابستان بسیار داغ، و یک زمستان با سرمایی خشک، دیگر پاییز را احساس نمیکنی. تنها میتوانی عکسهایش را ببینی؛ این عکسها رو در وبلاگت بگذاری و لذت ببری!
پانوشت:
پاییز قرمز هم داریم؟ (با توجه به عکس)
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
برای اولین بار بود که با پدربزرگِ همسری هم صحبت میشدم. آن روز چیز دیگری بود. پدربزرگ نشسته بود و واکرش جلویش گذاشته بود و از هر دری سخن میگفت. از دل خوش و آرزوی ازدواج نوهها گرفته تا جبهه و سالهای جنگ و حضرت امام. حتی از دخترکان بدحجاب خیابان ها که عروسک دست پسرها شدهاند. از هر دری سخن میگفت. به خانمش میگفت: بیا پیش خودم بشین، عروسم!
پدربزرگ اهل دل بود و هست. خدا حفظش کند برای ما.
پانوشت:
پدربزرگ و مادربزرگها نعمتند. قدر بدانیم. محبتشان کم نظیر و حضورشان کوتاه است. قدر بدانیم فرصت ها را.
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…