پدربزرگ

چین و چروک دستهایشان یادگاری از دورانی پر صلابت است
چین و چروک دستهایشان یادگاری از دورانی پر صلابت است

برای اولین بار بود که با پدربزرگِ همسری هم صحبت می‌شدم. آن روز چیز دیگری بود. پدربزرگ نشسته بود و واکرش جلویش گذاشته بود و از هر دری سخن می‌گفت. از دل خوش و آرزوی ازدواج نوه‌ها گرفته تا جبهه و سالهای جنگ و حضرت امام. حتی از دخترکان بدحجاب خیابان ها که عروسک دست پسرها شده‌اند. از هر دری سخن می‌گفت. به خانمش می‌گفت: بیا پیش خودم بشین، عروسم!

پدربزرگ اهل دل بود و هست. خدا حفظش کند برای ما.

 

پانوشت:

پدربزرگ و مادربزرگ‌ها نعمتند. قدر بدانیم. محبتشان کم نظیر و حضورشان کوتاه است. قدر بدانیم فرصت ها را.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

11 دیدگاه برای «پدربزرگ»

  1. سلام رفیق پدر بزرگت اجب لباس گوگولی پوشیده
    واقعا اینو میگم وبهش رسیدم که محبت به والدین  حداقلش سعادت دنیا رو به همراه داره
    دعا میکنم خدا همیشه هوات روداشته باشه رفیق

  2. سلام
    نمی دونستم جای جدید اختیار کردین
    تو پلاس چند بار مطلب گذاشتم
    تو خاطرات فرانک هم
    به هر حال موفق باشین.
    خداحفظشون کنه ان شالله .
    موفق باشید. یا حق.

  3. کی؟ من؟ من ناراحتم؟ اصن به من میاد ناراحت باشم؟
    چرا نظرات پست پاییز بسته شده؟نشد اونجا نظر بدم اومدم اینجا!

    پخموله جونم خوبی؟ همسری خوبه؟ انشاالله که میری سرخونه زندگی خودت؟
    میدوستمت زیاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.