اندر احولات بدون عنوان بودن یک پست! (۲)

تا اونجایی گفتم که خانم y، پای اتوبوس مخ مامان رو به کار گرفته بود. خولاصه نمی دونم مامان چی بهش گفت. اما ما که از کربلا برگشتیم هنوز ماه صفر بود. ما فکر میکردیم که صفر تموم بشه خبری میشه. تا اینکه در شب میلاد پیامبر هئیتمون به راه شد دوباره. شوهر  ِ خانم y، داداشم رو دیده و گفته: خانمم به مادرت سلام رسوند و گفت « ما که وقت نمیکنیم بیایم خونۀ شما، دلمون هم براتون خیلی تنگ شده، شما تشریف بیارین خونۀ ما!!» داداشم هم که خبر نداشت قضیه چیه؛ دردسرتون ندم؛ قسمت نبود!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….

اندر احولات بدون عنوان بودن یک پست!

از روز اولی که رفتیم کربلا یکی از خانمای هم کاروانمون تو نخم بود. سوالای عتیقه می پرسید. متولد چه سالی هستی و رشته ات چیه و بابا کجا کار میکنه و مهریه عروساتون چقده و از این حرفا…

اگه باهوش باشی، الان باید ته تهش رو بخونی.

حاج خانم قصۀ ما سه تا پسر داشت که از قضا هر سه تاشون هم، همسفران ما بودند. هنوز چهار ساعت از شروع سفر طی نشده بود که اینجانب متوجه شدم که از هر سه تا پسرش بزرگترم. اما حاج خانم هی سبک سنگین میکرد که شاید یه جوری، به یه طریقی  و یا با هر مصیبتی این کار خیر رو به پایان ببره.

سفر به پایان رسید و ما به اهواز بازگشتیم. از اوتوبوس که پیاده شدیم، مامان رو کنار کشید و گفت: اگه آمدیم خونتون جواب رد بهمون ندینا…. خیلی دخترت رو دوست دارم… اما حیف که پسرام کوچیکن! برا پسر برادرم مزاحمتون میشیم…

این داستان ادامه دارد…

پ ن:

ادامۀ داستان را حدس بزنید!

فردا میلاد پیامبر و امام صادق هستش. تبریک میگم.

این حاج خانم، همون خانمy، بود که در تمام پست های سفر کربلام ازش یاد کرده بودم.

جونم براتون بگه که میلاد پیامبر و این کار خیر شاید یه ربطی داشته باشن.( اینم یه راهنمایی!)

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….

اندر اعصاباتی خرابات!

میخوام این لپ تاپمو بکوبم تو دیوار. بعد مامان بیاد جمش کنه و بدازش تو سطل زباله. این چه وضعیه. با مشقت هرچه تمام تر، یک عدد ایمیل فرستادم. بعد امدم از تو گوشی ام آدرس رو چک کردم دیدم که اشتباه فرستادم به جای . ، _ رو گذاشته بودم
الان دوباره ان لاین شدم که ایمیل بزنم. نه یاهو باز میشه و نه جیمیل. آخه یکی نیست بگه پدر صلواتی، دو دقیقه پیش ازت استفاده کردم. چه مرگته؟
 آخه اوج بدبختی اینجاست که اسمس زدم که (مطلب مورد نظر ارسال شد!)
ببخشید من یه سوالی دارم. از چه زاویه ای بزنم تو  سر خودم؟؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر احوالات اساتید

 

از آنجایی که ترم قبل، از دست استاد نگارش پیشرفته و خواندن
۳ خیلی حرص خوردم، این ترم با هیچ کدومشون نگرفتم. مجبور که نبودم. آن وقت زحمت
هامون رو نادیده بگیرن و اول بندازنمون و بعد به زور قبولمون کنن و هیچ توجهی هم
به خون دلی که خوردیم نکنن و تازه برامون پشت چشم نازک کنن!!

اینا مقدمه ای بود تا براتون بگم که این ترم با استادی کلاس
گرفتم که اینطور خودش رو وصف کرد:

I’m originally from India.
I was born in England and I grew up in USA!!! My husband is an Iranian man and I
have two sons!!

اینو  که گفت. بر و
بر به پوست سیاهش نگاه میکردم.خداییش قیافه اش بد نیست اما خخخخخخخخخخخخخیلی لهجه
داره. شما الان میتونید یه خانمی رو تصور کنید که دورگه است. قد کوتاه. با لهجه ای
هندی (که چیزی بین عربی و شمالیه خودمونه !) چادری(خدا وکیلی خیلی خوب چاردش رو جم
و جور میکنه) خوش برخورد. همواره خنده رو.

 با این استادمون هم
۶ واحد گرفتم. ۳تا دو واحدی. الان متوجه شدم که زیاد نمیفهمم چی میگه! دقیقاً شدم
مث روزای اولی که زبانکده میرفتم و تو دهن استادمون که هیچ تا تو معده اش رو نگاه
میکردم تا بلکه دو کلوم(=کلام) از حرفاش رو متوجه بشم.

از آنجایی که تاریخ تکرار میشود، هم اکنون من دوباره به
همان درد دچار شده ام. هی نگاهش میکنم و هی تمرکز میکنم و هی نمیدونم چی میگه! فقط
هر از چندگاهی کلمۀnewspaper و
کلماتی مشابه به گوشم آشنا می آمد. برای مثال کلمه کامن (common) را به وضوح کومون تلفظ میکرد.

پ ن:

خودت میدونی که من آدمی نیستم که نق بزنم. استاد خواندن ۳،  می گفت:« من میدونم که هیچ کس دوسم نداره. به
خاطر همین اصلاً نمره خوب بهتون نمیدم» آخه پدرآمرزیده، این چه حرفیه؟ مگه ارث
باباته که بهمون نمیدی؟ نمرۀ خودمونه!! اللهــــم ارحمناااااااااا………

ای خدا بازم خودت هوای
ما رو داشته باش…


Normal
۰




false
false
false

EN-US
X-NONE
AR-SA













MicrosoftInternetExplorer4