ای دل محرم آمده

image

این روزها همش اینو زمزمه می کنم:

ای دل محرم آمده، وقت عزا شده
      ماه عزای حضرت خون خدا شده

پانوشت:
خیلی منتظر محرم بودم و امیدوارم توفیق پیدا کنم که چند شب در یک مراسم خوب شرکت کنم. چند سالی هست که مراسمی که به دلم بچسبه، نرفتم.

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

تولد دو سالگی

دیروز تولد خانوم کوچیک بود. چقدر زود دوسالش شد. و الان میتونم اون جمله تکراری رو بگم: بچه ها چقدر زود بزرگ میشن.

تولدش خوب برگزار شد و خوش گذشت. هر چند بسیااااااار دیر تصمیم گرفتیم و تا همون دقایق قبل از پهن کردن سفره, هنوز آقای همسر داشت خرید می کرد!
بسیار زیاد خسته شدم ولی خوشحالیمچن و اینکه دور هم بودیم, می ارزید.

شب که داشتم می خوابیدم به این فکر کردم که در تمام مجردیم هیچ وقت احساس “کمبود خواهر” نداشتم، حتی یک کم هم خوشحال بودم که مثلا تختم دو طبقه نیست و اتاقم رو با کسی شریک نیستم. اما از  چند روز قبل عروسی و پروژه آماده سازی خونه، منو بفکر فرو برد که داشتن خواهر چقدر خوبه. اینکه خواهری داشته باشم که به فکرم باشد و دلسوز و همراه. حرفهایم را بشنود. اما خب ندارم!

دیروز با خودم فکر می کردم اگر خواهری داشتم، حتما از ظهر می آمد کمکم، و شب تا ظرفها رو نمی شست، نمی رفت. دیروز من و آقای همسر کارها را انجام دادیم و در گوشی بهتون بگم که ظرفها رو هنوز هم فرصت نشده که بشورم.

همه این حرفها، فکرهایی بود که دیشب از ذهنم عبور کرد. بعدش به این فکر کردم که اگر خواهری داشتم که خواهر خوبی نبود، یا اینکه از ما خیلی دور بود هم ایده آل من نبود! آرزو کردم که خدایا من خواهری نداشتم، خواهر ایده آلی روزی دخترکم کن….

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

می خوام مامان خوبی باشم -۳

می خوام مامان خوبی باشم، اگه بقیه بذارن.

نقطه سر خط

پانوشت:
همچنان معتقدم سخت ترین قسمت بچه داری، داشتن عکس العمل مناسب نسبت به خیرخواهانی است که موقعیت مادر رو در نظر نمی گیرن و فقط خیر و صلاح بچه رو می خوان.
یکی از دوستام می گفت: آدم هر چقدر نازک نارنجی باشه، وقتی مامان بشه پوست کلفت میشه، چون هر کی از راه برسه یه مشت حواله اش می کنه!!! البته شوخی می کرد اما خب بخشی از واقعیت رو می گفت. اون واقعیتی که مادران کمتر ازش حرفی می زنن و مثل یه راز نگهش می دارن تا به دختراشون برسه.

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

نمچمه – ۲

تو گروه تلگراممون، از دوستام پرسیدم:
تا حالا شده حوصله تون سر بره، و شدیدا دلتون یه چیزی بخواد اما ندونید چی میخواید؟؟؟ من چند روزه اینطوری شدم

همه دوستام اومدن گفتن: زیاااااااااااااااد… نصف عمرمون اینطوری بودیم

من فکر می کردم خودم فقط اینطوری هستم. خدا رو شکر کردم که فقط چند روز به این درد مبتلا شدم!

پانوشت: و یاد اون بزرگی افتادم که میگفت این رخوت از کثرت نعمته. که باعث میشه هیچ چیز اون لذتی که باید رو دیگه نداره.

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

نمچمه!

نمی دونم دقیقا چی شده؟؟ اما اصلا حوصله ندارم، هیچ چیزی جالبناک نیست برام!
ساعت ها می نشینم و فکر می کنم که غذا چی بخورم اما هیچ غذایی بنظرم آنقدر خوشمزه نیست که بخواهم بخورم اما در آخر چیزی میخورم.
از خانه خسته شدم، مهمانی برویم؟ نه حوصله ندارم. برویم خرید؟ نه. برویم پارک؟ نه. هیچ جایی دلچسب نیست. خانه هم حوصله می خواهد. انقدر که اخبار فاجعه منا را دیدم، و تصویرها و فیلم هایش را در شبکه های مجازی مرور کردم و خودم را بجای خانواده هایشان گذاشتم کلافه شدم. همش به روزهایی فکر می کنم که مامان و بابایم از مکه آمده بودند و چقدرررررررر همگی خوشحال بودیم و امسال دشمنان چقدر عید را به دهانمان تلخ کردند.
انقدر بی حوصله شده ام که امسال حتی عیدانه سیدی عید غدیر هم درست نکردم. کو حوصله؟ دل خوش سیری چند؟

امروز شاید چندین ساعت فکر کردم و فکر مغزم را خورد تا فهمیدم چه چیزی حالم را می تواند خوب کند. من فقط یک دل سیر زیارت می خواهم, بروم و در کنج حرم امام رضا (ع) بنشینم و فقط نگاه کنم، فقط نگاه کنم، فقط نگاه کنم. مردم بیایند و بروند و سلام کنند، زیارتنامه بخوانند، وداع کنند و من فقط نگاه کنم. در اون لحظات نه نیازی به آب دارم و نه غذا. من زیارت خونم کم شده. اما امکان زیارت نیست. راه دور است. از همین راه دور…. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا…

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…