زمان: چند روز پیش، عصر // لوکیشن: هال، روی مبل بزرگه
رو مبل کنار همسر نشستم و داریم حرف میزنیم یواش. بعضی وقتها در گوشی…
یک کم بلند حرف میزنیم و میخندیم و وسط خنده با دست میزنم روی پاش. نرگسسادات هم روبرومون وایساده و بلند بلند میخنده.
یدفعه میاد رو مبل و بین ما میخواد بشینه و ما رو هل میده ومیگه: به من جا بدید… به من جا بدید…
میخندیم. جا بهش میدیم و میچلونمیش.
تو دلم میگم: کاش فاطمه سادات هم بزرگتر بود و با ما میخندید