تلاش برای اثبات دانشجو بودن

دانشگاه ما با تمام مشکلاتی که داره، یکی از مشکلاتش خیلی چشمگیره و آن مشکلی اینه که تقریبا، موقع فارغ التحصیلی کارت دانشجویی میده! و از آنجایی که دانشجویان مدرکی برای اثبات دانشجو بودن خود ندارن، همین طوری هی راه به راه باید ، گواهی اشتغال به تحصیل بگیرن.

و اینکه گواهی اشتغال به تحصیل گرفتن، تا چه اندازه کار شاق و دشواریه، اصلا باور کردنی نیست. امروز من این کار سخت رو با نرفتن سر یکی از کلاسام انجام دادم. اگه یه نفر پیدا میشد و از کارهایی که من انجام دادم، فیلم میگرفت؛ پت و مت واقعا زیر سوال می رفتن. آخه تا زمانی که انسان واقعی ( و نه انیمیشنی یا هر چیز دیگر) دارد ، پشت سر هم سوتی میدهد و حرص می خورد، دیگه ….

و حالا بخوانید که من چگونه اشتغال به تحصیل گرفتم:

دیروز رفتم آموزش متوجه شدم که فقط روزهای زوج گواهی میدن( دیروز یکشنبه بود)

و حالا امروز:

ساعت ۹:۳۰  

    رفتم آموزش و بعد از اینکه سر یه صف طولانی ایستادم و نوبت بهم رسید، گفتم:« گواهی اشتغال به تح….» هنوز حرفم تمام نشده بود که وسط حرفم گفت:« مگه نمی بینی که روی در نوشته فقط ساعت ۱۰ تا ۱۲؟»  منم با خودم گفتم:« کدوم آدم عاقلی این ساعت رو تعیین کرده؟ اگه یکی در این ساعت کلاس داشته باشه، باید چی کار کنه؟»

کیفم رو گذاشته بودم سرکلاس، پیش مهرنوش . خیلی امیدوارنه فقط یه دونه خودکار تو دستم بود! برای  پر کردن فرم ها!! یه خرده فکر کردم: اگه کارم طول بکشه و یه چیزی بخوام که توی کیف باشه، و استاد امده باشه سر کلاس؛ اون وقت من نمی تونم برم و اون چیزی رو که لازم شده بردارم. پس عقل سلیم حکم میکنه که برم و کیفم رو بردارم… کیفم رو آوردم، اما جزوۀ قطور نمونه شعر ساده انگلیسی رو گذاشتم پیش مهرنوش بمونه.

ساعت ۱۰ شد. رفتم سر صف…. نوبتم شد….

فرانک: گواهی اشتغال به تحصی….

کارمند: پرینت انتخاب واحد داری؟ 

–         نه…

–         – برو بگیر

–         از کجا؟؟

–         گروهتون

 ۳طبقه رفتم بالا، تا رسیدم به گروه زبان! منشی مون داشت با تلفن صحبت میکرد. خواستم صبر کنم تا تلفنش تموم بشه… دیدم استید حاضر دارن زیرچشمی نگاه میکنن و با چشماشون میگن: خلوت کن…. برو بذار باد بیاد… برو بعدا بیا….

ساعت ۱۰:۰۵

یک طبقه آمدم پایین… به مهرنوش گفتم که وقتی استاد آمد، تک بزنه…

همون یک طبقه رو برگشتم بالا…. منشی تلفنش تموم شد بود… بهش گفتم که پرینت انتخاب واحد میخوام …. گفت: آموزش…. گفتم: آموزش میگه اینجا… خب ما نداریم …. خواستم بگم: خاک تو …. که ندارین …. اما نگفتم…

ساعت ۱۰:۱۰

۳ طبقه آمدم پایین…. رفتم آموزش … صف …. نوبتم شد… گفتم: گروه پرینت انتخاب واحد رو نداره…

– خب برو سایت، پرینت رو بگیر ….

– سایت انتخاب واحد که بسته شده…

– خب از قسمت درس های انتخاب شده ات که میتونی یه پرینت بگیری…

  رفتم اون ور دانشگاه… طبقه سوم …. سایت کامپیوتر …. دیدم دم درش خیلی شلوغه…. پرسیدم: چه خبره؟؟

یه دختر گفت :تا ۱۲ کلاسه… نمی خواد بایستی…

نمی دونستم چی کار کنم…. گفتم برم اتاق تربیت بدنی و به پرینت بگیرم و پولش رو بذارم…. رفتم دیدم بسته است و بچه ها عین افغانی ها ایستادن پشت در پشیمون شدم…. (الان ساعت ۱۰:۱۵ است و من در حیاط دانشگاه هستم)  …. یه کانتینر گوشه حیاط هستش که بهش میگن قسمت زیراکس دونی… کارهای زیراکس و پرینت و رایت و غیره انجام میده…. بدجوری چشمم رو گرفته بود… اما من که پرینت انتخاب واحدی برای کپی و یا غیره کردن نداشتم …. به یک باره یادم آدم که فایل انتخاب واحد رو روی فلشم ذخیره شده دارم…. خیلی شنگول و خوشحال رفتم  سر صف …. نوبت… گفتم: یه برگه پرینت می خواستم بگیرم…

–         وقت ندارم… ۳ به بعد بیا…

–         الان میخوام

–         نمیشه

 ….

……..

….

..

…..

….

…..

…..

(این نقطه ها کل کل من و مسئول زیراکس دونیه ،که به موفقیت من انجامید) در همین لحظه یه اتفاق خیلی خوشکل افتاد: برق رفت!!!

۱۰:۲۰

با قیافۀ کش آمده برگشتم که برم سر کلاس که دیدم،  ساختمون اصلی برق داره! پس چرا زیراکس دونی برق نداشت؟؟؟؟

برگشتم توی حیاط …. زیراکس دونی … صف(که با رفتن برق خلوت نشده بود!!!) …. نوبت…  گفتم: ساختمون اصلی که برق داره… واقعا؟؟… خب آره….گوشی رو برداشت که یه تلفن بزنه… یه آقاهه دوان دوان آمد  گفت: برق ساختمون هم رفت …. منم گفتم: به سلامتی … به دل خوش…

۱۰:۲۵

رفتم اتاق تربیت بدنی. هنوز افغانی ها سر پا بودند.

یه طبقه رفتم بالا. کلاس ۲۱۴٫ استاد سر کلاس بود. ۵ دقیقه پیش مهرنوش تک زده بود. انگشتم را جم کردم که به در کلاس بکوبم و وارد بشم که به یکباره چراغها روشن شدن و برق آمد!!! خیلی شنگول تا زیرکس دونی راه رفتم(شما بخوانیم دویدم!). … همچنان صف …. نوبت ….

–         یه برگه پرینت می خواستم ….

–         برق که رفت… همکارم رفت خونه ….( بابا منضبط!) … اصلا پرینت نمی گیرم

–         ولی من الان پرینت میخوام

….

….

….

….

 

….

….

…..

 

 

 

….

….

….

….

  ۱۰:۳۳

من در حال در اتاق زیراکس دونی هستم و خودم دارم پرینت میگیرم!!! پرینت رو گرفتم. یه صد تومنی رو انداختم همون جا و رفتم.

 آموزش شلوغ بود. تقریبا ده دقیقه بود که استاد رفته سر کلاس. رفتم و گفتم که اشتغال….

–         این فرم را پر کن…..

 

در این لحظه باید قیافه منو میدیدن. چرا پرینت رو ازم نخواست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شاید بعدن میگیردش…. فرم رو پر کردم… رفتم یه ساختمون دیگه که امور مالی مهرش کنه برام… گفتن که امور مالی رفته اتاق ۱۱۶…. منم برگشتم …. و از دیدن صفی به این طولانی کف بر شدم…. خولاصه… نوبتم شد… بهم گفت: ۱۶۰( هزار) تومن بدهکاری… بیا برو خانم…

–         خب بدهکار باشم… فارغ التحصیل که نشدم، بعدا پرداختش میکنم

تق (این صدای مهر امور مالی بود که برگه منو مهر کرد) … رفتم اموزش … مهر رو که دید یه امضا زد پای برگه و ۲ تا فرم دیگه بهم داد…. و منم سه سوته پرشون کردم و رفتم دبیرخانه تحویل دادم… گفت: ساعت ۳ بیا بگیرش

–         کلاس ندارم دیگه… فردا صبح بیام؟

–         باشه

    ساعت ۱۱:۱۵ شده بود

هر چی پشت در کلاس با خودم کلنجار رفتم، روم نمی شد که برم توی کلاس! …. خواستم برم خونه که یادم آمد، جزوه ام دست مهرنوشه… گفتم یه وقت دو درش میکنه…. نشستم توی کتابخانه…. کتابخانه ای که هیچ کس توش کتاب نمی خونه! …. به پرینت انتخاب واحدی فکر میکردم که هنوز توی کیفم بود و هیچ کس ازش سراغی نگرفته بود…. چقدر از آدمهای بی مسئولیت بدم می آمدم

ساعت ۱۱:۳۰

مهرنوش زنگید و گفت که کلاس تموم شده… راه افتادیم که بیایم خونه…. پرسید که چرا نیومدم سر کلاس و منم تمام ضد حالهایی رو که خورده بودم رو براش تعریف کردم و توی تاکسی خندیدیم.

 

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

 

طولانی ترین خاطرۀ تاریخ بلاگفا رو نوشتم

 

مامان تازه از دیدن  فوتبال فارغ شده! خیلی خوشحاله! کلی تیم مورد علاقه اش رو تشویق کرده بود، از راه دور.

 

از همه دوستان که که تا این پایین ما رو همراهی کردن، سپاسگذارم.

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….

 

3 دیدگاه برای «تلاش برای اثبات دانشجو بودن»

  1. سلام

    عجب آپ طولانی ای بود!!!!!!!

    واییییییییی دانشگاه….. چطوری میتونی تحملش کنی؟؟؟؟

    فعلا نخوندم آپت رو … هر وقت یکم سرم خلوت شد میخونم…

    موفق باشی


    بچه مثبت ها میگن دانشگاه، ما میگیم صفا سیتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.