برای تمام روزهای اشتیاقم

برای تمام روزهای بی حوصلگی ام

برای تمام روزهای اشتیاقم

برای تمام روزهای بدونِ تو زیستن

به امید روزهای با “تو” زیستن

سفسطه نمی بافم

خوف و رجا، بریده است امانم را

این بشود یا نشود های نا تمام

این تخیلات بی سرانجام

این چشم های خسته

این دل -بی دلیل- امیدوار

این بی دلیلی که پر از دلیل است

هوایم را داری هنوز خدا؟؟

کاش دنیا علی داشت….

با خودت می گویی!
کاش دنیا علی داشت…

می گویی
کاش دنیا پدر داشت.
فکر می کنی به این که اگر دنیا پدر داشت،
هیچ بچه ای گرسنه نمی بود…

فکر می کنی،
به روزهای یتیم شدن عالم…
به اینکه این روزها بود…

من اما،
در این غوغای یتیمی،
و حالا که دست بشر از انسانیت کوتاه مانده،
فکرم که به جایی نمی رسد…
می گویم لااقل کاش سومالی نفت داشت…

منبع: گوگل پلاس/ نم نمک

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

طرح ضیاقت و مهمونی بی نظیر امام رضا در صحن هدایت

پارسال بود. طرح ضیافت که ان معجزه اتفاق افتاد. لذت بخش ترین غذای عمرم را خوردم. امام رضاعلیه السلام خیلی مهربونه (دقت کن: خیلی!)

دیگه نمیتونم چیزی بگم. عکسها رو ببینید و اگه حال داشتید، به لینکها هم سر بزنید. خاطره پارسالم از مهمونی امام رضا علیه السلام هستش.

لینک نوشت:  مهمان آقا: 
+ +

پانوشت: ندارد

عکس نوشت: غذایی که دهنتان را آب بیندازید، ندارد. اما تضمین نمیکنم که دلتان هوایی نشود.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

طرح ضیافت * میلاد امام حسن (۳)




ادامه از پست قبل…

در پست های قبل گفتم که طرح ضیافت بود.
پارسال. دانشگاه فرودسی مشهد. به مناسبت میلاد امام حسن مراسمی در یکی از سالن های
ورزشی دانشگاه برگزار شد.

اول سخنرانی بود و بعد نمایش و مسابقه و
در آخر قرعه کشی عمره، عتبات و سوریه. چند روز آخر که بچه ها در مراسم های شبانه
طرح ضیافت شرکت نمی کردند،  مسئولین طرح
از  این قرعه کشی ها استفاده می کردند. شبی
یکی دو اسم را قرعه می کشیدند که فقط به حاضرین تعلق می گرفت.

آن شب، کلیپی را از  بیت الله الحرام پخش کردند. می گفتند همه با هم
لبیک اللهم لبیک بخوانید و خلاصه تا اشک ما را در نیاوردند، آرام ننشستند. چقدر
دعا کردیم. چقدر خدا خدا کردیم که اسممان در بیاید . قرعه کشی عادلانه نبود. اسمها
به ترتیب حروف الفبا بود. از عده ای میخواستند که بدلخواه شماره ای بگویند. شماره
ها اینها بودند: ۱ به نیت خدای احد واحد، ۵ به نیت ۵ تن آل عبا، ۱۲ به نیت ۱۲
امام، ۱۴ به نیت ۱۴ معصوم. خلاصه صدای همه در آمده بود. عادلانه که نبود هیچ،
منصفانه هم نبود. هر چه اعتراض کردیم. فایده نداشت. قرعه کشی انجام شده بود و ما
هم که بهره ای نبرده بودیم.  دست از پا
درازتر به خوابگاه برگشتیم.

پانوشت:

منتظر چه هستی؟ دیگر ادامه ندارد.

من تنها یکبار و آن هم پارسال بود که به
طرح ضیافت رفتم، آن هم در مشهد مقدس. واقعاً توفیقی بود. امسال در خانه نشسته ام و
خاطرات روزهای خوشم را مرور می کنم و اینجا می نویسم.

یک پانوشت مهم:

گوردم خراب شده. به جای اسمم، عدد نشون میده. میتونم لایک بزنم اما نمیتونم شِیر کنم. آیا کسی هست مرا یاری کند؟؟   گوردِ خونم کم شده. بی گودری، از روزه بودن هم سخت تره حتی!

عکس نوشت: پیتزا را عشق است

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته
باش…

طرح ضیافت * میلاد امام حسن (۲)





ادامه از پست قبل….

 

در پست قبل گفتم که طرح ضیافت بود.
پارسال. دانشگاه فرودسی مشهد. به مناسبت میلاد امام حسن مراسمی در یکی از سالن های
ورزشی دانشگاه برگزار شد.

بعد از سخنرانی، نمایش برگزار شد. نمایش
مفرحی بود. بسیار شاد شدیم و نشاط از وجودمان فوران میکرد. هرچند موضوع نمایش بسیار
تکراری بود. نمایش درباره یه آقای روستایی بود که میخواست، تست بازیگری بدهد.

پس از نمایش نوبت، مسابقه بود.  همان آقای روستایی متصدی برگزاری مسابقه شد.
اما این بار بدون گریم. وقتی بر روی صحنه آمد، همه برایش دست زدند و از این لوس
بازیها در آوردند.

گفت که میخواهد تست بازیگری بگیرد. چند
نفری را انتخاب کرد. از این بچه شَرها بگیر تا یک عدد مثبت و یک عدد بچه سوسول از
این خرخوان ها از نوع شدیدش + چند نفر هم معمولی بودند. آقاهه به شدت بچه سوسوله
رو مسخره اش کرد.(دقت کن: به شدت!) بعد از آن بهشان گفت که فرض کنید صاحب این خانه
فرضی هستید، مستاجرتان چند ماه است کرایه نداده، با دعوا کرایه را از او بگیرید.

یکیشان فحش میداد. دیگری به جای فحش
بوووووق میزد. آن یکی با لهجه مشهدی فریاد میزد:« مو کله ام خرابه!» تا نوبت به
بچه سوسوله رسید. عینکش را در آورده بود. آقاهه مسخره اش میکرد. میگفت: ترسیدی
بشکـنه؟؟

پسره آمد ، چنان عربده کشید و فحش داد و فریاد زد و نعره برآورد و به
تلافی کارها، آقاهه را به مشت زد، که دیگر نمیدانم چه شد، خنده مرا با خود به دیار
باقی برد. مرا از دست رفته بپندارید در آن لحظه های غیر قابل وصف!

در آخر، آقاهه گفت که هر کس را بیشتر
تشویـق کردید به او جایزه میدهیم. همه مرخص شدند به جز دو نفر که هر دو واقعاً خوب
بازی کرده بودند. بچه مثبته و بچه سوسوله

آن شب برای تشویق آن دو به قدری جیغ زدیم
و خندیدم و دست زدیم که احساس میکردم الان دیگر حنجره ام جِر می خورَد!

بالاخره بچه سوسوله جایزه را برد، فکر
کنم یک عدد چک ۵۰ هزار تومنی بود.

 

پانوشت:

به جهت جلوگیری از  طولانی شدن این پست، قصه همچنان ادامه خواهد
داشت.

این روایت با موضوع قرعه کشی عمره و
عتبات ادامه دارد….

در مراسم، محبوبه پشت سر من و زهرا نشسته
بود. همش فکر میکردم که چقدر آرام است که جیغ نمیزند و صدای خنده اش نمی آید. چه
آدم بی حالی است!

بعد از مراسم، محبوبه گفت: تو و زهرا
چطور انقدر آرام نشسته بودید؟ چطور میتوانستید؟؟

گفتم: ما آرام بودیم؟؟ ما که سالن رو روی
سرمان گذاشتیم!

گفت: من که چیزی ندیدم!! بس که جیغ زدم و
خندیدم!

فکر کنم آن شب در آن سالن، دیوار صوتی را
با خنده هایمان شکستیم. در زندگی ام انقدر نخندیده بودم.


عکس نوشت: تمشک با طعم گوسفند؟! یا
گوسفند به توان عشق؟؟!


ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته
باش…