دلش گرفته بود…

دلش گرفته بود. از زمین و زمان. غصه در دلش آماج می‌زد. می‌گفت دوستم را دیدم که آرایش می‌کرد. می‌خواست سر کلاس نیاید (و بالاخره هم نیامد) رفت سر قرار. افه پسره را می‌امد. زانتیا دارد. ۲۵ سالش است. از زیر زبانش کشیده بود که از دوستانِ چتی اش است.

دلش گرفته بود. دوستش داشت غرق می‌شد. جوابی برایش نداشتم. مرهمی برای غصه‌هایش نداشتم. دوستش عبرت نگرفت از دفعه قبل که پسرعمویش او را دیده بود و … .

دلش گرفته بود از زمین و زمان.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر احوالات چند بی نام و نشان!

اینایی که میان نظر میذارن، هر روز

همه پست ها رو میخونن (دقت کن: همه رو!)

دقیق ‌اند و پر حوصله.

ویژگی‌های مشترکی با شهدای گمنام دارن:

فداکار، بی اسم و نشون، در خط مقدم، دوست داشتنی (البته فقط دخترا)، اکتیو (active)، با محبت و ….

نمیدونم چرا جدیداً جمعیتتون انقدر رو به افزایشه. مامور آمار کجاست تا سرشماریتون کنه؟؟

من که نمی دونم کی هستین و چی هستین و از کجایید. اسم هاتون رو اینجا هم نمیارم ولی بدونید که حسابتون جداست. یه وقت نکنه برید و پشت سرتون رو نگاه نکنید. ناراحت میشم ازتون و پستهای رو که خوندید رو حلالتون نمیکنم. گفته باشم که بعداً عذر و بهونه نیارید. (بعداً؟؟)

پانوشت:

چند روزه به این ورژن خاص از خواننده های وبلاگم فکر میکنم.  بیشتر از همه رویا رو miss کردم اما وبلاگنویس بود. عالی می نوشت. دوستِ دوست داشتنی‌ ای بود. اما در یک حرکت آکروباتیک وبلاگش رو حذف کرد. الان دو ساله تو خماری حرکتش هستم!

نکنه بی هوا برید. ببین چند بار دارم میگما…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر احوالانت اثاث کشی (۴)

رومبلی ها، ۲ تا ملحفه، چند تا پارچۀ توری  و… رو
گذاشتم توی یه کارتن و درِش را چسب زدم. شب به برادرم گفنم:« اون کارتن
بالایی رو می‎بینی؟ تو اثاث کشی، خودت جابجاش کن، خیلی سَـبُکه» [الان اسمایلی ۱
خواهر مهربون]

داداشم با اولین نگاهی که به کارتن کرد گفت:« عمراً! کارتن ایزی لایف را من جابجا نمی‌کنم! یخچال رو تنهایی بلند کنم ببرم بهتره»

من:    :|

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر احوالانت اثاث کشی (۳) –» ما که میخوایم بریم!

وقتی تصمیم گرفتیم (بخوانید: مجبور شدیم) خانه را عوض کنیم،  حال و هوایمان مثل زمانی شد که داشتیم از مشهد برمی‌گشتیم. همینطوری نظری، که نقشه را نگاه میکنم، به جز آبادان و خرمشهر، اهواز بیشترین مسافت را تا مشهد دارد (دقت کن: نظری!)

بنابراین روز حرکت از مشهد و دو یا چند روزی که سر راه هستیم، دیگر فقط دلمان می‌خواهد به خانه برسیم و وقتی به شهرمان می‌رسیم، احساس می‌کنیم که سالها از وطن دور بودیم و چقدر همه چیز عوض شده!

این مقدمه را چیدم که به این نکته اشاره کنم که وقتی از مشهد به سمت شهرمان راه می‌افتیم، فقط دلمان می‌خواهد زودتر برسیم و دیگر هیچ چیز خیلی توجه‌مان را جلب نمی‌کند، بجز خانه.

حالا که می‌خواهیم (بخوانید: مجبوریم) خانه مان را عوض کنیم، فقط می‌خواهیم برویم. من که دلم نمی‌خواهد اتاقم را جم و جور کنم و آشغال از سر و کول اتاقم بالا می‌رود!

هر چه که در خانه گفته می‌شود، یک جواب می‌گیرد: ما که می‌خوایم بریم.

این جمله در جواب، جارو کردن، گردگیری، درس خواندن، آب دادن به گلدان‌ها و باغچه، حتی شستن لباس، شستن حیاط، تعویض لامپ‌های سوخته و حتی‌تر کشتن سوسک‌های حمام و مارمولک‌های حیاط! و هرجایی که کاربرد داشته باشد، گفته می‌شود. البته شما جدی نگیرید. ما تا اخرین لحظه نظافت را رعایت می‌کنیم و فقط این جمله را به شوخی(؟!) می‌گوییم. و کماکان به یاد داریم که النظافه من الایمان. (اما تو باور نکن!)

هنوز در خانه اسبق هستیم و به خانه نو نرفته ایم

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر احوالات غصه های یک سال آخری!

کاش میدانستیم،

که این آخرین بار است،

که او را می‌بینیم.

این “او” دوستانِ دانشگاهی که باشند،

این “کاش” شدت می‌گیرد.

سال آخری که باشی، این غصه تو را فرامی‌گیرد.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…