عید اومده دوباره

image

بعد از گذشت سالها به این باور رسیدم که برای داشتن زندگی بهتر باید شناخت هر چه بهتری از انواع شخصیت ها و نحوه تعامل با آنها داشت. این عیدی من بود از عیدهایی که گذشتند.

هرچه شناخت بیشتر باشد، مدیریت رفتار شخصی بیشتر شده و انسان کمتر دچار اشتباه رفتاری میشود.
مدتهاست رفتارها، عادات و خلقیات انسان هایی که میبینم، توجهم را جلب کرده است. بسیار این موضوع گسترده است و بسیار جای بحث دارد. در قالب این وبلاگ تارعنکبوت گرفته هم نمی گنجد.
خواستم فقط بگویم انسان ها بسیار عجیب اند. با تمام شباهت های کلی که دارند، تفاوت های جزئی بسیاری دارند.
خواستم بگویم که من هم متوجه این موضوع شده ام.

پانوشت: آیا آنها که می دانند، با آنها ک نمی دانند، برابرند؟؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

جو حاکم

image

یه جوی تو مملکت حاکم شده، طرف بگه ناباروری دارم، با کلاس تر به نظر میرسه تا بگه دوتا (فقط دوتا!) بچه دارم!

 

پانوشت: وقتی خانوم کوچیک میخواست بدنیا بیاد و تو اتاق عمل بودم. تکنسین های اتاق عمل داشتن با هم حرف میزدن درباره یکی از پزشکان معروف زنان و زایمان که رحم کرایه کرده. بعد هی میگفتن خیلی خوبه و آدم دیگه اذیت نمیشه و از این حرفا.

یعنی طرف حاضره شونصد ساعت سرکار باشه ولی یه بچه نداشته باشه.

به کجا داریم میریم؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

NO WAR

شهیدی که برخاک می خفت
سرانگشت در خون خود می‌زد و می‌نوشت
به امید پیروزی واقعی

نه در جنگ
که بر جنگ . . .

 منبع: گوگل پلاس

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

باشد که عبرت همگان گردد

pic (11)
هوراااااااااااااااا. بالاخره تموم شد…

 

میخوام اینو بنویسم که یادم بمونه و تجربه بشه واسم:

خیلی وقت بود که دیگه تا نصف شب بیدار نمی‌موندم. اما الان ساعت از یک گذشته و من پای لپ تاپم. می‌پرسی چرا؟ به خاطر سهل انگاری خودم.

دیشب (یعنی دوشنبه) یکی از دوستام پیامک زد که ترجمه دارم، فوری و کمک و از این حرفا. منم گفتم قبول کنم. دیدم ۲۰ صفحه است. دو روزه میخوادش. و تایپ شده. گفتم: میترسم نرسم انجام بدهم. گفت: هر چقدرش رو تونستی. خولاصه فایل رو برام ایمیل کرد. دیدم ۴ تا پی دی اف هستش. از هر کدوم سه چهار تا صفحه میخواد. یعنی هی کارم سخت تر می‌شد. برنامه ریزی کردم که چقدرش رو امروز و چقدرش رو فردا آماده کنم تا هم خسته نشم و هم کار تموم بشه. تقریباً یک چهارم ترجمه ها رو انجام داده بودم که حضرت دوست تماس گرفته که امشب کارم رو میخوام و دفاع از پایان نامه ام فرداست، تایپ شده و… .  استرس گرفتم. سریع بساطم رو جمع کردم و از خونه مادرشوهر به خانه خودمون عزیمت کردم. انقدر استرس گرفته بودم که هی یه خط جا می انداختم. یا یک پاراگراف رو دو سه بار ترجمه میکردم. دیگه انقدر استرس کار بالا رفته بود و هی اشتباه می کردم که میخواستم جییییییییییییییییییغ بزنم. نمی دونستم چکار کنم. تازه تایپش هم مونده بود. حضرت همسر گفتند: تا همین جا بسه، از ترجمه ها با موبایل عکس بگیر و واسش ایمیل کن.

همین کار رو کردم. یعنی هر جا می رفت واسش یه روزه، یه صفحه هم ترجمه نمی کردن. حالا مگه میشد ایمیل زد؟ دیشب با بدبختی فایل ها را گرفته بودم و حالا باز هم با بدبختی می خواستم ارسال کنم. هوا شرجی بود و وایرلس جنازه شده بود. خولاصه فرستادمش. الان استرسم کمتر شده. منتظرم ایمیل رو ببینه تا برم بخوابم.

اون موقع که دچار چه کنم چه کنم شده بودم، اینجوری خودم رو دلداری می دادم: خب امشب هر جور شده، سر هم بندیش می کنم. اصن بهتر. فردا میرم خرید، از اون راه هم میرم پیش مامان. اصن بهتر شد. حالا که کاموا خریدم، فردا صبح که بیدار شدم، بجای اینکه ترجمه کنم، پام رو می اندازم روی پام و واسه خودم می بافم. اصن بهتر شد…

الان همسری خوابه و من تو هال نشستم. چون کولر  هال خاموشه،  و کولر اتاق خواب روشنه، من هویجوری فقط دارم عرق می ریزم. اصن پشیمونم که قبول کردم. خیلی پشیمون. تصمیم  گرفتم دیگه ترجمه با حجم زیاد و عجله ای قبول  نکنم. باشد که عبرت همگان گردد…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

شغل چیست؟ شاغل کیست؟

یا

شاغل بودن خوب است؟

 

57096
یک شاغل، زمان، نیرو و فکرش را می‌فروشد…

ساده بگم، برای همه‌ متولدین دهه شصت، داشتن یک کار خوب یک آرزو است. حالا این وسط بعضی گوی سبقت را از دیگران ربوده‌اند و خیلی زود به یک شغل خوب دست یافته‌اند (از چه راهی؟؟ بماند…). بعضی دیگر هم دویده‌اند و به خط پایان هم رسیده‌اند اما جزء نفرات برتر نبوده‌اند، فقط به خط پایان رسیده‌اند. شغل دارند اما رضایت شغلی؟ هرگز. درآمد کم، آینده شغلی نامناسب، شغل غیرمرتبط به رشته تحصیلی، محیط کاری نامناسب از علت‌های عمده این موضوع می‌تواند باشد. خیل کثیری از آنهایی که شاغل اند، جز این دسته هستند. شاغل اما …. و این نقطه چین را خیلی می‌توان ادامه داد. مثلاً دختری که فقط برای اینکه در خانه نماند و خرج خودش را دربیاورد، در یک مغازه بسیار کوچک کار می‌کند و و با حقوق کم و بدون بیمه کنار می‌اید و هر موقع که صاحب کارش هم ناراحت شود او باید جای خود را به کس دیگری بدهد.

دردسرتان ندهم. همه به خاطر پول و نیازهای مالی به سرکار می‎روند. وقتی انسان جایی مشغول به کار شد، دیگر آنقدر کار نمی‌کند تا نیازهای مالی‌اش برآورده شود، بلکه آنقدر کار می‌کند که کارفرمایش می‌خواهد و به نیروی انسانی او نیاز است. به همین دلیل در روزهایی که بعضی از کارمندان بیمار هستند و حتی برگه استعلاجی که پزشک برای آنها نوشته، نیز در جیبشان است اما به این دلیل که کار دارند و کارهایشان عقب می‌افتد و کس دیگری نیست که کارشان را انجام دهد، سرکار هستند. یا یک مثلاً دیگر: برایم تعریف می‌کرد که در ماه بیشتر از ۲۰ ساعت به کسی اضافه کار نمی‌دهند اما چون نیروی انسانی کم و کارشان زیاد است، بعضی از ماه‌ها شاید ۵۰ ساعت اضافه کار بمانند، بی هیچ مواجبی! یا بازهم یک مثلاً دیگرتر: یک نفر دیگر را میشناختم که شغلش خیلی وقت گیر بود و البته درآمد بسیااااااار خوبی داشت. همیشه می‌گفت حاضرم نصف همین حقوق را بگیرم اما به مقدار کمتری کار کنم. اما باید آنقدر کار می‌کرد که لازم بود نه آنقدری که میخواست.

وقتی یک نفر شاغل می‌شود، زمان، نیرو و فکرش را به آن سازمان می‌فروشد. بنابراین خیلی اختیار این سه مورد را در دست ندارد. به همین دلیل است که نصف شب تماس می‌گیرند که بیا… یا در زمانی که خانواده‌اش به او نیاز دارند باید به ماموریت بروند و یا حتی‌تر وقتی که بیمار است.

 

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…