خواب دیدم…

خواب دیدم که ظهر است و رفتیم حضرت معصومه و در شلوغی اطراف حرم که هر کسی بدنبال سایه است, آفتاب عجیب می سوزاند و می تابد. یک دفعه نور آفتاب بدون اینکه ابری در آسمان باشد, حالت مه گرفته و ابری شد و بدون اینکه شدت نور و گرمایش اذیت کننده باشد, نورش چندین برابر شد, حتا حالتش مربع شکل شد.
صدای تکبیر و لبیک مردم به هوا خواست. همه سرپا بودند و تکبیر می گفتند.
این نشانه بود. مهدی (عج) ظهور کرده بود.

پانوشت: وقتی از خواب بیدار شدم, خیلی حس خوبی داشتم. ان شالله که بزودی روز دل انگیز ظهورش رو ببینیم. صلوات!

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

خواب دیدم…

دیشب ساعت ۱۲خواب دیدم که رفتم خونه داداشم. (تو اون خونه قبلىشون بودن. نزدیک خونه شون یه بازارچه خیلی خوب داشتن) تو بازارچه یه داروخانه جدید باز شده بود و لوازم آرایش هم می فروخت. من همون ساعت ۱۲خواب دیدم که رفتم و یه کرم (که در واقعیت تو لیست خریدم قرار داره) رو ازش خریدم.
بعد از اون هی خوابیدم و بیدار شدم. و خواب های مختلفی دیدم. صبح ساعت ۸ خانوم کوچیک بیدار شد. داشتم می خوابوندمش که خودمم خوابم برد. خواب دیدم هنوز تو خونه داداشمم. صبح شده و حالا ک خانوم کوچیک رو خوابوندم، سپردمش به زنداداشم که برم همون داروخانهه و قرص سرماخوردگی بخرم. رفتم دیدم یه چندتا خانوم اومدن بی بی چک بخرن و یه انواعی از بی بی چک های جدید و بعضا با قیمت های نجومی بهشون نشون می داد. مثلا یه نمونه اش بود که شبیه به قلم های سخنگو قرآن بود. بعد میذاشتش رو دست خانمها و بهشون میگفت که باردارن یا نه! البته فقط به شرط خرید این کار رو میکرد و قیمت دستگاه ۳۹۵ هزارتومن بود. خولاصه من اومدم اون بسته قرص رو حساب کنم و خانمه محل نمی ذاشت. یه قسمت داروخونه هم ازمایشگاه بود. من دستم اشتباها خورد و این نمونه های آزمایش خون ها همه شون ریختن. خانمه بهم گفت از متصدی ازمایش معذرت خواهی کن و تمومش کن. من داشتم فکر میکردم که اینجا چقدرررررررر باکلاسه با یه معذرت خواهی همه چی تموم میشه. اما زهی خیال باطل! خانم آزمایشگاهیه یه زبونی درآورد سه متر: خانم حواست کجا بود؟؟؟؟ فردا مردم میان جواب آزمایششون رو میخان. باید خسارت بدی. من جواب رییسم رو باید بدهم… خسارتش ۴ میلیون تومن میشه.
یعنی من رسما از ترس و استرس خفه شده بودم! مردم دورمون جمع شدن و اونم زنه هم هی جیغ و داد می کرد. منم یواااااش از بین جمعیت زدم بیرون و فرار کردم. داشتم به سرعت می دویدم که افتادن دنبالم و سریع رفتم سمت خونه داداشم و تند تند زنگ می زدم که زنداداشم در رو باز کنه که بیدار شدم. بیدار شدم قلبم تند تند می زد و حسابی ترسیده بود. ساعت ۸ و نیم بود. خدا رو شکر کردم که خواب می دیدم و واقعیت نداشت.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

خوابِ زندگی

image

کاش زندگی هم مثل خواب بود.
برای کسی مثل من که زیاد خواب می بینه و حتی بعضی وقتها، توی خواب متوجه میشم که خوابم و میدونم  الکیه و خودم هیجانش رو زیاد می کنم تا تبدیل به خواب خوشی بشه، شاید زندگی کردن، اگه مثل خواب بود، خیلی عالی بود. (دقت کن:شاید!)

مثلا میدونم که خوابه و وقتی بیدار بشم، کسی مواخذه ام نمیکنه، هیچ کس خبر دار نمیشه و عملم، عکس العمل نداره، کارم عقوبت نداره، پس تا میتونم… .

پانوشت:
برای کنکور ارشد، هیچی نخوندم. خب نتیجه خوبی از دولتی نگرفتم. (بخوانید:نتیجه بدی گرفتم!). به آزاد هم که هیچ امیدی نداشتم و اصلا هم بهش فکر نمی کردم. (دقت کن:اصلا!)  اما بسیاری از شبها خواب میدیدم که سرکلاس ارشدم و یا قبول شدم و کل کل با استادها و از این صوبتها. کم کم بهم تلقین شد که قبول میشم. امشب نتیجه رو تو سایت دانشگاه دیدم. نوشته بود: مردود!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

خواب نما: نایب السلطنه

تحت تاثیر اخبار و حوادث اخیر مصر و کودتا:
خواب دیدم آقای روحانی کودتا کرده و اعلام سلطنت نموده اند و نایب السلطنه شان جناب مستطاب مشایی هستند.
ما با دهانی باز و چشمانی گشاد تلویزیون را مینگریستیم و به حضرت آقا فکر میکردیم که چه بر سرش آوردند و الان کجاست؟
و داشتیم با هم حرف میزدیم که الان بریزیم تو خیابون؟ صلاح در چیست؟

ای خدا بازم  خودت هوای ما رو داشته باش…

خواب نما: کلاس درس

خواب دیدم که بهمون گفتن که یه درس به درس های دبیرستان اضافه شده و ما نخوندیم. باید دوباره کلاس تشکیل بشه و اون درس رو بخونیم و امتحان بدهیم. محل تشکیل کلاس خانه یکی از بچه ها بود. بخاطر اینکه زود تموم بشه، چندساعت پشت سر هم معلممون بهمون درس میداد. قرار شد هفته ای سه روز همین به  منوال ادامه داشته باشه. انقدر خوب بود. دوباره همدیگه رو میدیدیم. بعد انگار من ارشد هم دراومده بودم. چون داشتم بین بچه ها دنبال همکلاسی های ارشدم میگشتم. چون از صبح مونده بودیم تا شب کلی وسیله داشتیم همراهمون. اخرش هم بابام اومد دنبالم که منو ببره خونه و یه عالمه هم میوه و خرت و پرت خریده بود. زردآلوهاش به اندازه هلو بزرگ بودن.