با آب و تاب برام تعریف می کرد که چطور سوسک بزرگ را با دمپایی کشتند. میگفت: کاش تو هم بودی تا جیغ میزدی!!
قیافه من در آن لحظه: :|
راوی: فاطمه/ برادرزاده ام/ مقطع : پیش دبستانی!!/ سن :۵ سال و اندی
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
با آب و تاب برام تعریف می کرد که چطور سوسک بزرگ را با دمپایی کشتند. میگفت: کاش تو هم بودی تا جیغ میزدی!!
قیافه من در آن لحظه: :|
راوی: فاطمه/ برادرزاده ام/ مقطع : پیش دبستانی!!/ سن :۵ سال و اندی
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
حالا خوبه دوستم عقد کرده ها، نه خودم.
تو دانشگاه راه میرم، هر کی منو میبینه، اول میگه: سلام خوبی؟؟ و مطمئناً جمله بعدش اینه:«نرفتی؟؟» و جواب منم اینه:«نه پا برجا ایستاده ام!!» و سوالهای دیگر: راسته کلانتر عقد کرد؟/ شوهرش چیکارس؟؟/ کجاییه؟؟/ فامیلیش چیه؟؟/ غریبه؟/ فامیله؟؟/ رفتی عقدشان؟/ جشن گرفتن؟؟/ کی عروسی میکنن؟؟/ چرا نمیاد دانشگاه؟؟و….. (این نقطه چین ها با توجه به عمق ذهن پرسشگر طرف مقابل ادامه پیدا میکند…)
اصن یه سوال بنیادین برام بوجود اومده: به من چه ربطی داره این سوالها؟؟ و مهم تر اینکه: به آنها چه ربطی داره؟؟ بذار بیاد دانشگاه از خودش بپرس. خسته ام کردی، خب…
بازم دانشگاه شروع شد. دو روزه که میرم یونی. هنوز هیچی نشده به روزمرگی افتادم. به این نتیجه مبرهن رسیده ام که دانشگاه انقدری که از ما وقت میگیره به ما چیز یاد نمیده.
اصن….
هیچی، ولش کن.
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
۱٫
امروز رفتم ملاقات جانبازان قطع نخاعی. یکیشون گردنی بود. با آقا دیدار کرده بود
تصمیم داشتم گریه نکنم. نشد. دلم میخواست همونجا رو زمین بشینم و های های گریه سر بدهم، نشد.
یه سوالی دارم:
از موقعی که از پیششون اومدم، گلوم درد میکنه. بغض به گلو درد هم تبدیل میشه؟؟
۲٫
بهش گفتم، نصیحتمون کنید
گفت: بهتون وصیت می کنم، خواهرم حجاب، حجاب، حجاب…
۳٫
وقتی از خاطره دیدارش با آقا می گفت، گریه اش گرفت. حتی نمی تونست اشکهاش رو پاک کنه.
آخه هم قطع نخاع گردنی بود و هم دست راست نداشت.
دوستش هم قطع نخاع کمری بود. گریه می کرد. اشکهایش هر دوتاشون رو پاک می کرد.
نمی خواستم گریه کنم اما نمی شد.
۴٫
می خواستم بروم پیشش و گریه کنم. نمیشد. روم نمیشد.
انجا به یاد دوستام افتادم که همه شون تحصیل کرده اند و ویژگی اغلبشون اینه که احساس تنهایی میکنن.
خواستم بهش بگم که چیکار کنیم این خلا پر بشه. ما همه چی داریم اما تنهاییم. ما همه چی داریم و اما هیجی نداریم.
گریه امانم را برید. نشد که بگم.
نصفه
گفتم. بس که صدام می لرزید و اشک از چشام می ریخت گلوله گلوله. بهم گفت به
امام حسین فکر کن او همه چیزش را داد. او تنها بود، نه ما. زندگی انگیزه
نمی خواهد، تلاش می خواهد.
به یاد کربلا داشتم پر پر میزدم.
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
در یکی از کشورهای آسیای میانه گرفتن گواهینامه بسیار دشوار است که گاهاً ممکن است ۸ سال طول بکشد. و هر بار که فردی که گواهینامه داردو میخواهد خودرویش
را عوض کند، باید گواهینامه را نیزت عویض کند. شاید در نگاه اول احمقانه به نظر برسد اما اگر دقیق نگاه کنیم متوجه میشویم که این دشواری، باعث عدم وجود ترافیک می شود. و البته دولت اقدام میکند و سیستم حمل و نقل شهری را تقویت می کند به گونه ای که مردم نیازی به خودروی شخصی پیدا نمی کنند
از دیگر موارد ممکن این است که با توجه به ظرفیت های شهر، برای ان سیستم حملو نقل طراحی کنند. در شهری چون اهواز، ساخت منوریل بسیار ساده تر از ساخت مترو خواهد بود. چرا که بلوارهای وسیع و طویل زیاد دارد. اما وقتی یک متر زمین را حفر کنی، همان گودال یک متری تبدیل به چاه می شود. زمینش بسیار آبخیز است. بنابراین حفاریهایی عمیق برای مترو بسیار پردردسر و پرهزینه است. و البته هنوز نمی دانم که چرا تمام شهرها را با یک چشم می نگرند. و ظرفیت های موجود بررسی نمی شود.
حتماً باید آلوده ترین شهر جهان هم باشیم. قبلاً در جایی خوانده بودم که ۳ نقطه در دنیا ، گرمترین نقاط جهان هستند. بیایانی در امریکا، صحرای بزرگ آفریقا و شرق بین االنهرین!!! و حالا این گرمترین نقطه جهان کافی نیست برایمان که باید همزمان ، آلوده ترین هم باشیم. حالا خوب است، دینمان را به اسلام ادا کرده ایم.
از دیگر مزیت ها اهواز، وجود کارون است. کارون تنها رودخانه کشور است که امکان کشتی رانی در ان وجود دارد. اما به برکت ۸ پلی که بر روی ان احداث شده، این امکان از بین رفته است. اما مدتی طرحی قرار بود اجرا شود و آن اتوبوس آبی بود. طرح خوبی به نظر می امد. چندین ایستگاه داشت و نقاط مهمی را بهم وصل میکرد. اما تنها یک اتوبوس ساخته شد. همان یک اتوبوس صرف کارهای تفریحی شد و بعد به تعطیلات نوروز اختصاص یافت و الان خدا میداند کجاست
شرکت صنایع فولاد، شرکت نورد لوله، نورد کاویان، لوله سازی، پروژهای حفاری و پروژه های نفتی در مناطق مسکونی، گسترش بی رویه شهر، افزایش جمعیت، خودروهای غیر استاندارد، شهرکت صنعی در دل شهر( روبروی زیتون کارمندی) این باد و خاک که غریبه است برایمان و جدید. به هر حال عوامل زیادی دست به دست هم داده اند.
و مهم
تر از همه اینکه مرکز استان یک شهر مرزی است و طبق ان قانون کزایی، قرار نیست طرح توسعه ای در ان اجرایی شود. بنابراین این مقاله بیهوده به نظر میرسد اگر امروز کاری نکنیم. اگر شما هم این مقاله را تا به اخر نخوانید. اگر ما هم بی تفاوت از کنارش بگذریم. پیشنهاد میکنیم، که چند خطی قلم برانید. برای وبلاگ نویسان اهوازی این یک وظیفه است.
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش..
.
.
.
.
.
.