سال ۱۳۹۲ گذشت. سالی که در آن تجربه های بسیاری پیدا کردم. سالی که در آن انواع و اقسام تعارفات را تا در سر حد دروغ به زبان آوردم و زیاده روی کردم.
سالی که برای اولین بار ماه رمضانش را روزه نگرفتم. سالی که در همان روزهای ماه مبارکش، آپاندیسیت شدم. برای اولین بار در بیمارستان بستری شدم.
سال ۹۲، سالی بود که خدا نرگس سادات را آفرید. و من مادر شدم.
و بعد از تولد خانوم کوچیک هیچ اتفاقی دیگری، جز او، جز خنده هایش، جز سلامتی اش، برای مهم نبود. همه ی زندگیم، حاشیه های زندگی دخترکم بود.
نیمی از سال ۹۲، خانوم کوچیک متولد نشده بود و به اندازه سالها طولانی و کشدار شده بود و در ابتدای نیمه دوم، خانوم کوچیک بدنیا اومد و همه چیز روی دور تند افتاد. صبح هایم به سرعت شب شد و تا آمدم سر روی بالش بگذارم صبح شد.
متأسفانه سال ۹۲ سالی بود که توفیق زیارت امام رئوف (ع) را پیدا نکردم. این ناراحت کننده ترین چیز ممکن بود برایم.
پانوشت: فهرست اتفاقات سال ۹۲، میتوانست بسیار طولانی تر باشد. اما من خودم هم مطالب خیلی طولانی نمیخوانم!
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…