بیایید مثل آقای خط نباشیم

image
زندگی آقای خط...

به زندگی آقای خط فکر می کردم. چقدررررر به زندگی ما انسان ها شبیه است. آقای خط انیمیشنی دو بعدی است. زندگی بسیار از ما هم دو بعدی است. و حتا گاهی تک بعدی. فراموش کرده ایم که عرض زندگی از طول آن مهم تر است.
آقای خط خیلی دمدمی مزاج است:
آقای خط کسی است که تا خط زندگیش منقطع می شود، نسبت به خالقش اعتراض می کند.
آقای خط کسی است که تا از سوی خالقش چیزی به او عطا می شود، به خود غره می شود. سعی می کند نهایت استفاده را بکند. اما گند هم بالا می آورد.
آقای خط کسی است که تا سنگی بر سر راهش قرار می گیرد، نسبت به خالقش فریاد بر می آورد.
آقای خط کسی است که تا به رودخانه می رسد، از خالقش قایق طلب می کند و شنا نمی کند.
آقای خط روی خط راه میره و انگار  یادش رفته که خودشم جزئی از این خطه.

آقای خط بر روی خط با همه پستی و بلندی هایش راه می رود و این راه همچنان ادامه دارد…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

صَـرف زمان

image

اون وختا که مجرد بودم، به این فکر می کردم که الان همسر آینده عزیزم کجاس؟ داره چیکار میکنه الان؟ روی کدوم پروژه تحقیقاتی کار میکنه؟
یا مثلا چند سالشه؟ کار و بارش چیه؟ تا اینکه مزدوج شدم.
امروز تولد همسر آینده عزیزمه! که الان میشه همسر مضارع عزیزم! همسری که در آینده بعید بود و تبدیل به حال ساده شد! نه اشتباه گفتم. حال استمراری….
همسری که ان شاالله تا همیشه کنارهم باشیم.

همسر بعید و دور  و نزدیکم… تولدت مبارک :) :گل

پ ن: حدودا بیست روز قبل تولدش رو جشن گرفتم و تمام شد :)
عکس هم عکس کیک تولد حضرت والا هستند. خودم پَز! :مغرور

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

زمستان دلگیر

اغلب زمستان ها سرد و دلگیرند. زمستان های کودکی مان سردتر بودند. صبح های سردی که مچاله شده و زیر کاپشن های قرمز و صورتی مان به مدرسه می رفتیم و شالگردنها رو جلوی بینی مان می گرفتیم. من هنوزم آن پیرمرد سیگار فروش را بیاد دارم که هر روز در یک حلب ۱۷کیلویی روغن، تخته های جعبه های میوه را با نفت آتش می زد و من همیشه کمی کنارش می ایستادم تا دستانم کمتر یخ بزنند.
امسال زمستان خوزستان دیر آمد. یکی دو هفته ای هست که در حدی سرد شده که بخواهیم بخاری را روشن کنیم.    حتا در واتساپ پیامی دیدم: “زمستان کمتر ادای تابستون رو دربیار… کمی خودت باش”
زمستان شاید سرد نبود ولی عجیب دلگیر بود. پاییز هر چند به قول اخوان پادشاه فصل هاست اما من هنوزم و تا همیشه بهار را دوست دارم. بهار زیبا و سبز. بهار زیبای جنوب.

پانوشت:
یعنی متن رو یه طوری نوشتم که انگار در حالی میرفتم مدرسه که تا زانو توی برف بودم و از کوره راه ها عبور می کردم :دی

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دورهمی دوستانه

image

شما رو نمیدونم اما سلیقه شخصی من اینطوریه که جمع های جوان، پویا که از نظری ظاهری، اعتقادی و فکری بهم نزدیکیم رو می پسندم. از نشست و برخواست در این جمع ها لذت می برم و روحم تازه می شود.
بحول و قوه الهی از این جمع ها هم که این روزها زیاد شده. اصن ما نمیدانیم تو کدومش شرکت کنیم. یکی از اونها “سه شنبه ها فیلم” است. می شود سه شنبه با هزینه ۵۰۰ تومن به دیدن فیلم های جدید الاکران رفت (جدید الاکران!!!! :مغرور) در سینمایی که انگار با همیشه فرق دارد. صدای گریه بچه ها می آید. حضور در سینما با دیدن صحنه های ناجور از تماشاچیان همراه نیس. آسوده و راحت و در عین حال، شیک و مجلسی و از همه  مهم تر: ارزان و بصرفه و در کنار دوستان گرام فیلم های روز می بینیم.

پانوشت:
ما فقط تا حالا یه بار رفتیم. خدا روزی تان کند. خوب چیزیست.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دخترم

از نعمت های شیرییییییین الهی داشتن دختر است.
انقدر خودش رو شیرین میکنه که میگیم وای الان میخوریمت و خودمونو راحت میکنیم.
اصلا فکر نکنید که ما ندید بدید هستیم. اما لعبتی در خانه داشتن، چیز دیگری است.
لعبتی که سرش رو کجکی از پشت مبل و کابینت میاره بیرون و بی صدا دالی میکنه. لعبتی که وسایلمان رو گم میکند و خودش پیدایشان می کند. لعبتی که ما رو دور میزند. لعبتی که با لباسهای داخل ماشین لباسشویی طرح دوستی میریزد و آنها رو از روی شیشه میبوسد و برایشان دست تکان می دهد. لعبتی که نرگس سادات است…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…