یک نفس انرژی مثبت

زندگی شهری امواج منفی زیادی به ساکنینش منتقل می کنه. با همه رفاهی که داره اما خستگی و افسردگی رو بهمون تزریق می کنه. سبک زندگی شهری باعث میشه بیشتر مریض  یا عصبانی  بشیم و حتا شاید باعث بشه از خدا دور بشیم. زندگی در آلوده ترین شهر دنیا (اهواز) اصلا کتر ساده ای نیست. برای همین روز گذشته سعی کردیم زندگی روستایی رو تجربه کنیم. کلید رو از صاحبخانه تحویل گرفتیم. آنجا هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد. اما عمیقا روحمان تازه شد. شب صدای جیرجیرک ها و سگ ها غوغا می کرد. صبح صدای خروس و گوسفندان می آمد. امکانات زندگی شهری رو نادیده نمی گیرم اما واقعا زندگی در خانه های محصورشده و کوچک، دلگیر است. برای همین خیلی وقتها دلم فقط یک نفس عمیق هوای پاک می خواهد. هرچند آنجا که رفتیم هم غبارگرفته بود. اما آسمان شبش، بلند و پرستاره و مهتابی بود.
ناهار روز جمعه رو هم بردیم در دل طبیعت خوردیم. همانجا نماز خواندیم و برگشتیم.
جای همه دوستان خالی

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

الایام

عصر بود. خانوم کوچیک و باباش خواب بودن. خانوم کوچیک بیدار شد. یعنی اومد باباش رو بیدار کنه. (باباش هم بیدار بود ولی چشماش رو بسته بود). اول یک کم نشست بالا سرش. بعد یواش یواش نازش کرد و صورتش رو نوازش کرد. در آخر هم اومد خودشو به زور لا به لای دستای باباش و تو بغلش جا کرد. انگار که کار سختی انجام بده (عه عه می کرد!) بعد هم سعی می کرد که پتو رو بکشه رو سرش. و بیشتر خودش رو بچپونه تو بغل باباش. بعد که موفق شد. دستش رو میذاشت روی دهنش و بی صدا می خندید و چشماش رو بهم فشار می داد. خودش رو می کشید بالاتر و دهان بازش رو می ذاشت رو صورت باباش یعنی داره می بوسه. در اینجا باباش گفت: چقدر نازنینی دختر! چقد خودتو شیرین می کنی برام! می خورمتا!
خولاصه به لذت بخش ترین نحو ممکن باباش رو بیدار کرد و بازی شروع شد. باشد که رستگار شویم :)

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

“قیدار” نماد اقتدار

image
قیدار

از روزهای اسطوره نگاری و شاهنامه نویسی بسیار می گذرد. اما امیرخانی در این کتاب سعی میکند الگویی ارائه کند از مردانگی. مردی که فکرش، دینش، عقلش، اسمش، هیکلش، جوانمردی اش و همسری کردنش کامل است. مردی که انگار پیامبر است (نعوذ بالله) که آینده را می بیند، کار درست را تشخیص می دهد و همواره دنبال خیر و نیکی است. بی منتها و بی منت می بخشد.
اینطور بنظر می رسد که “قیدار”، آرمانشهر شخصیتی نویسنده است. قیدار خان آنقدر سرمایه و پول داشته دارد تا همه را سر سفره خود بنشاند. قیدار خان انگار پیغمبر نو ظهور زمان بوده است.
رمانی که با تم (theme) پایه یک که عشق ماشین در آن فوران کرده است. رمانی با زبان روایی ثقیل. کسی که دیگر آثار امیرخانی را خوانده باشد، می داند که نثری خاص دارد. کتاب هایش کم کم و به ترتیب تاریخ چاپ ثقیل و ثقیل تر شدند. مخصوصا رمان ها. اما قیدار سرآمد آنها بود. که از اسم کتاب نیز پیداست!
البته بازهم ویژگی کشدار بودن و حوصله خواننده را سر بردن، در این کتاب و مخصوصا اواسط رمان نیز مشاهده می شود.
۲۳/۶/۹۳

پانوشت:
خواندنِ کتاب را در تاریخی که ذکر شده تمام کردم و این نقد رو در صفحه آخرش نوشتم. امروز توفیق پست کردنش نصیبمان شد. باشد که رستگار شویم…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

“من زنده ام” را خواندم

“من زنده ام” نوشته “معصومه آباد”، دست نوشته ای روشن، شفاف، زنده و پویا از خاطرات جنگ است. از دختری که جنگ را با تک تک سلول هایش لمس کرد. طعم تلخ اسارات را چشید و همچنان چون کوه ایستاده بود.
بنظر من اوج داستان آنجایی بود که آزاد شدند. البته داستان افت و خیز زیاد داشت. مثلا آنجایی که خانواده معصومه متوجه شدند که او اسیر شده هم خیلی تاثر برانگیز بود. و باز البته تر آنجایی که اسیر شدند، غافلگیری و ناباوری زیادی در داستان بود.
روایتی خواندنی است. من چاپ اولش و با جلد زردرنگش را خواندم اما فرصت نشد درباره اش بنویسم. ولی اگر به خواندن کتابهایی روایی- داستانی- واقعی و با موضوع دفاع مقدس علاقه دارید، این کتاب را از دست ندهید.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

سلام بهمن!

ماه بهمن همیشه خوب بوده برام. ماه تولدم هست. ماهی که در آن آقای همسر به خواستگاریم اومد و برای اولین بار دیدمش. ماهیه که در آن ازدواج کردیم و سالگرد ازدوجمون هم هست. ماه خوب پیروزی هم هست!!
ماه باید مث بهمن باشه، پر از خاطرات شگفت :مغرور

ان شاالله همین بهمن امسال سال ظهور باشه. با اتفاقاتی که افتاده دلمون بسیار روشنه به ظهورش، به حضورش و به انقلابش. آقا هر چند لایق دیدار نبودیم اما ان شاالله به آرزوی دیرینه  مون می رسیم و در عصر باشکوه حکومت شما زندگی خواهیم کرد.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…