باز مرغ دلم میل پریدن دارد

بعضی وقتا یه چیزایی خیلی دل آدم رو می لرزونه. چند وقت قبل برای یکی از اساتیدم تو واتساپ پیامی فرستادم و ایشون هم گفتن که پیگیری میکنن. حالا امروز این دوتا پیام رو برام فرستادن:
  سلام،خانم (…) ،شرمنده این مدت سرم خیلی شلوغ بود!وهم اکنون درحال رفتن مأموریت به کربلاهستم،نایب الزیاره شما،ببخشیدمعلوم نیست کی برمیگردم!حلال بفرمائید.

باز مرغ غزلم میل پریدن دارد
تا به ایوان نجف شوق رسیدن دارد
نمک سفره ام از حضرت زهراست ولی
باده از دست یدالله چشیدن دارد
آتش عشق تو افتاد به خار و خس دل
پس بدم دم به دم این شعله دمیدن دارد
همه ذرات جهان گرد علی می گردند
این طوافیست به والله که دیدن دارد
تکیه بر کعبه بزن وارث شمشیر دو دم
اشهد و ان علی از تو شنیدن دارد
ظفر از عشق علی سینه سپر باید کرد
تا علی هست به دل … قلب تپیدن دارد

پانوشت: یعنی این استاد دل منو با خودش به کربلا برد. خوش ب سعادتش

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

پخموله “پخمه” را خواند!

یک روز که داشتم کتاب pdf دانلود میکردم، نمی دونم بر اساس چه ذهنیتی پخموله رو سرچ کردم :دی
جالبتر اینکه به یه کتاب به اسم “پخمه” رسیدم. نوشته عزیز نسین و ترجمه رضا همراه است. وقتی کتاب را می خواندم، مرتبا یاد مرد هزار چهره می افتادم. پخمه شخصیتی بود بی عرضه که مرتبا به خاطر حماقت هایش و خلأهای جامعه به زندان می افتاد. مثلا اگر بخواهم قسمتی از داستان را برایتان تعریف کنم: از اتوبوس پیاده شد که به دستشویی برود. متوجه شد که جیبش را زده اند و پولی ندارد. تا رفت دستشویی و از اتوبوس جاماند. اهالی روستا او را با معلمی که قرار بود همان شب برسد اشتباه گرفتند، او هم حس کرد که چاره ای ندارد، پس خود را بجای آن معلم جا زد و به بچه ها درس داد و حقوقش را می گرفت. تا اینکه متوجه شد آن معلم در نزدیکی روستا به قتل رسیده و حالا زن و بچه ی از همه جا بی خبرش، برای دیدنش آمده اند که گرفتار ژاندارمری شد. به جرم قتل معلم، اغفال مردم، سوء استفاده از مناسب دولتی و غیره!!!! و برای بار چندم به زندان رفت.

پانوشت:
البته کتاب تقریبا یک  طنز تلخ اجتماعی است اما راستش را بخواهید، پیشنهاد نمی کنم این کتاب را بخوانید :|

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

کلک زندگی

image

هر سال روز تولدم من هی بر می گردم و گذشته ام رو رصد می کنم و به این فکر می کنم که تو این یه سال زندگیم چه تغییراتی داشت. این چند سالی که وبلاگ می نویسم اینطور بود که هر سال تغییرات شگرفی حاصل شده بود. اما امسال نه! :)
امسال همچون سال گذشته، همچنان اُم نرگس سادات هستم و همسر آقاسید. همین! نه تغییر شخصیتی دادم. نه سبک زندگیم عوض شده. هییییییچ!
شما فکر کن روی یه کلک دراز کشیده ام و جریان رودخونه داره منو میبره. حتا از این هم ساده تر! :گل

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

خاکِ مرگ

خاک جزئی از هوای اهواز نیست. خاک  امانمان را بریده.  خاک زندگیمان را مخطل کرده. خاک ما را دارد به گورستان می برد. نگویید دور از جان! این حقیقتی محض است. اما هیییییییچ گوش شنوایی نیست. چرا هیچ آماری از کشته شدگان بر اثر خاک منتشر نمی شود؟ چرا به بیماریهای ناشناخته توجهی نمی شود؟ اینجا خاک بیشتر از ابولا در آفریقا کشته می گیرد. اما کسی نیس آمار بگیرد.
عکس های امروز اهواز:

image
از پنجره خونمون. .هم اکنون

image

image

image

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

خواب دیدم…

دیشب ساعت ۱۲خواب دیدم که رفتم خونه داداشم. (تو اون خونه قبلىشون بودن. نزدیک خونه شون یه بازارچه خیلی خوب داشتن) تو بازارچه یه داروخانه جدید باز شده بود و لوازم آرایش هم می فروخت. من همون ساعت ۱۲خواب دیدم که رفتم و یه کرم (که در واقعیت تو لیست خریدم قرار داره) رو ازش خریدم.
بعد از اون هی خوابیدم و بیدار شدم. و خواب های مختلفی دیدم. صبح ساعت ۸ خانوم کوچیک بیدار شد. داشتم می خوابوندمش که خودمم خوابم برد. خواب دیدم هنوز تو خونه داداشمم. صبح شده و حالا ک خانوم کوچیک رو خوابوندم، سپردمش به زنداداشم که برم همون داروخانهه و قرص سرماخوردگی بخرم. رفتم دیدم یه چندتا خانوم اومدن بی بی چک بخرن و یه انواعی از بی بی چک های جدید و بعضا با قیمت های نجومی بهشون نشون می داد. مثلا یه نمونه اش بود که شبیه به قلم های سخنگو قرآن بود. بعد میذاشتش رو دست خانمها و بهشون میگفت که باردارن یا نه! البته فقط به شرط خرید این کار رو میکرد و قیمت دستگاه ۳۹۵ هزارتومن بود. خولاصه من اومدم اون بسته قرص رو حساب کنم و خانمه محل نمی ذاشت. یه قسمت داروخونه هم ازمایشگاه بود. من دستم اشتباها خورد و این نمونه های آزمایش خون ها همه شون ریختن. خانمه بهم گفت از متصدی ازمایش معذرت خواهی کن و تمومش کن. من داشتم فکر میکردم که اینجا چقدرررررررر باکلاسه با یه معذرت خواهی همه چی تموم میشه. اما زهی خیال باطل! خانم آزمایشگاهیه یه زبونی درآورد سه متر: خانم حواست کجا بود؟؟؟؟ فردا مردم میان جواب آزمایششون رو میخان. باید خسارت بدی. من جواب رییسم رو باید بدهم… خسارتش ۴ میلیون تومن میشه.
یعنی من رسما از ترس و استرس خفه شده بودم! مردم دورمون جمع شدن و اونم زنه هم هی جیغ و داد می کرد. منم یواااااش از بین جمعیت زدم بیرون و فرار کردم. داشتم به سرعت می دویدم که افتادن دنبالم و سریع رفتم سمت خونه داداشم و تند تند زنگ می زدم که زنداداشم در رو باز کنه که بیدار شدم. بیدار شدم قلبم تند تند می زد و حسابی ترسیده بود. ساعت ۸ و نیم بود. خدا رو شکر کردم که خواب می دیدم و واقعیت نداشت.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…