چطور خوب بخوابم؟

گاهی برا پیش میاد که اطرافیانم ازم می پرسن:”چطور میتونیم بهتر بخوابیم؟ من شبها راحت خوابم نمی بره.”

این سوال رو از من میپرسن, چون یه جورایی به خوب خوابیدن معروفم. و دلیلش هم اینه که یه قوانینی برای خودم وضع کردم و تحت هر شرایطی اونا رو رعایت می کنم.
قانون اول. پای تلویزیون خوابیدن ممنوع! آدم های زیادی رو می شناسم که شب انقدرررررر تلویزیون نگاه میکنن تا خوابشون ببره و چه بسا که اونا بخوابن و تلویزیون روشن بمونه و یکدفعه با صدای بلند تلویزیون ، مثلا شلیک یک تیر در یک فیلم پلیسی, بیدار بشن و خاموشش کنن و بخوابن تا صبح! بنظر من این یکی از بدترین عادتهاست, چرا که خیلی وقتها آدم جذب فیلم میشه و تا ساعت ۳ شب نمی خوابه و فرداش مجبور میشه تا لنگ ظهر بخوابه. (در صورتیکه فردا صبح نخواد بره دانشگاه, سرکار و …)
راه حل اینه که با نور چراغ خواب کتاب بخوانیم تا خوابمون بگیره.
قانون دوم. زمان خواب مهم است! یعنی من اگه از بی خوابی برم تو کما هم,  بد موقع نمی خوابم. بد موقع از نظر من یعنی مثلا قبل از شام, یکی دو ساعت قبل از ناهار, دم اذان ظهر, دم اذان مغرب. این زمان ها فاجعه هستن و کلا روز آدم رو به فنا می برن. اون دفعه یک نفر رو دیدم که جمعه صبح ساعت ۸ رفت دنبال کاری, ساعت ۱۱برگشت خونه. به من گفت که میخوام برم ادامه خوابم رو انجام بدم. این فاجعه ی خاموش  قرنه…
قانون سوم.غذا رو به موقع بخورید! خانواده هایی را میشناسم که جمعه ها ساعت دوازده از خواب بلند میشن, ساعت یک صبحانه میخورن, ساعت پنج ناهار, ساعت یازده شب شام, ساعت دو میخوابن و صبح روز شنبه به کسل ترین حالت ممکن تبدیل میشن و وقتی میخوان برن سرکار باید با قاشق از کف خیابان جمعشون کرد! خواهر من! برادر من! نکن این کارو!! زمان غذاخوردنت رو در یک روز تعطیل منفجر نکن.

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دخترخاله ها

تا چند سال قبل که من و دخترخاله هام و دخترعموهام مجرد بودیم خیلی همدیگه رو می دیدیم. و واقعا جمع های دخترونه چه انرژی مثبت و حال خوبی داره. اون وقت هیچ کس به من نگفت که ازدواج میکنیم و اینجوری میشه. الان خیلی کم و به ندرت و تو عروسی یا (دور از جون) مراسم ختمی چیزی همدیگه رو می بینیم :|
در اقسا نقاط ایران پخش شدیم و از حال هم خبر خاصی نداریم و جمع های دخترونه مون هم به فنا رفت.
دلم برای عید نوروزهایی که همدیگه رو می دیدیم و ساعت ها حرف می زدیم تنگ شده.
یعنی متوجه شدم که خیلی خاطره باز هستم. بیشتر با رویاهام و خاطراتم زندگی می کنم تا با واقعیت. این خیلی بده که هیچ خاطره ای از ذهنم نمی ره یا کمرنگ نمیشه. خب آدم دوست داره بعضی چیزها رو فراموش کنه…

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

بچه داری سخته؟

دوستم تازگیها مادر شده. اون یکی دوستم تو گروه واتساپمون داشت راهنماییش میکرد.
-راست میگن بچه بزرگ بشه, نگهداریش سخت تر میشه؟
+ به نسبت سختیش, شیرینیشم زیاد میشه. واصلا متوجه نیستی که بهت خوش میگذره یا بد 😐

خیلی جوابی که داد برام جالب بود. راست میگه. آدم نمیدونه داره بهش خوش میگذره یا نه. تا بیای خوش بگذرونی یه دفعه میبینی یه طوری شده که اعصابت غاراش میش شده و داری به زمین و زمان فحش میدی

پانوشت:
البته من مامان خوبی ام. همش خوشحالم. همش راضیم. همش میخوام خودمو گول بزنم :زبان

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

خواب دیدم…

خواب دیدم بابام اومده خونمون. و جنگ شده. یه دفعه هواپیماها اومدن و شروع کردن شهر را بمباران کردن. ما تو خونه روی زمین دراز کشیده بودیم. خونه از صدای انفجار می لرزید و باید داد می زدیم تا صدای همدیگه رو بشنویم. ولی هیچ ترسی نداشتیم. خانوم کوچیک تو بغلم دراز کشیده بود. سایه مخوف هواپیمایی رو از پنجره دیدم و دیدم که داره بمب می ریزه. به بابا گفتم اشهد بخونیم. بابا بلند بلند اشهد میخوند, منم داشتم می خواندم که یدفعه بابا ساکت شد. شهید شده بود! منم منتظر بودم که شهید بشم و برم پیشش. که بدون احساس هیچ گونه دردی دیدم روح داره از بدنم جدا میشه.(چقدر حس عجیبی بود) جدا شد,و همینطور ک داشت بالا می رفت یهدفعه برگشت به بدنم. بلند شدم نشستم

نمیدونم چی شد لوکیشن خوابم از اون محل تغییر کرد و رفتم پیش حاج خانم. برای میلاد امام رضا (ع) مولودی داشت و خونه حسابی شلوغ بود. کنار میز آشپزخونه روی زمین نشسته بودم و از توی دیگ بزرگ شربت  می ریختم توی لیوان و گریه میکردم و با گوشه روسریم اشکامو پاک می کردم. حاج خانم متوجه شد. بهم گفت برا اینکه بابات و خانم کوچیک شهید شدن گریه میکنی؟ گفتم نه برا خودم گریه میکنم که بی توفیق بودم. شروع کرد شوخی کردن: حالا روز عید این حرفا چیه؟! قسمتت نبود. از امام رضا (ع) بخواه بهت میده.

پانوشت: بیدار شدم. تو شوک بودم. چه خواب عجیبی بود. این خواب عجیب تعبیر هم داشت؟!ولی واقعا داشتم می مردم و چه خوشحال و راضی بودم.
بارالها! رضا برضاک و تسلیما لامرک…

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

هیچ جا خونه خود آدم نمیشه

image

همیشه دوست داشتم جزء اون دسته از انسان ها باشم که وقتی صاحب نعمتی هستند، اون نعمت به چشمشان بیاد و شکرگذار باشند.
اما متأسفانه جز این دسته نیستم. خیلی اوقات اصلا احساس نمی کنم نعمت خاصی دارم. تا اینکه اونو از دست بدهم، تازه می فهمم که ای داد بی داد، چقدر ناسپاس بودم. البته باز لطف خدا شامل حالم شد و اغلب اون نعمت رو از دست نمیدم، بلکه برای مدت کوتاهی از دسترسم خارج میشه.
مثلا یکی از این نعمت ها، آرامش در خانه است. هر کسی تو خونه ی خودش راحت تره. و این یه نعمت خیلی بزرگه، مثلا اگه تو شرایطی قرار بگیریم که خونه نداشته باشیم یا خانمون یه طوری باشه که نتونیم توش زندگی کنیم، خیلی بهمون سخت میگذره.
الان مردم کشورهای زیادی، مخصوصا کشورهای مسلمان، همین مشکل رو دارن. یمن، سوریه، عراق، پاکستان، افغانستان و … . کسانیکه تو خونه شون آرامش ندارن و یا اینکه خونه ندارن.

پانوشت: اللهم اصلح امور کل مسلمین

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…