آقای همسر رفت کربلا. الان من میتونم عاشقانه ترین شعرها رو بگم! از دوریش میتونم پر سوز و گدازترین مطالب رو بنویسم. عمیقا جاش خالیه, ولی همین که میدونم برای زیارت رفته دلم آروم میشه. از اون طرف میگم کاش یجوری بود که منم میتونستم همراهش برم و پیاده اربعین برم زیارت. ولی هیچ جوری نمیشد.
خوش به سعادتش که طلبیده شد. اون روزی که رفتنش قطعی شد, من کاملا امیدم رو از دست دادم و صبحش به مامانم گفتم که سید دیگه نمیره, نتونست کارهاش رو انجام بده. ولی همون روز کارها ردیف شدن و فرداش رفت.
البته همیشه وقتی یه نفر میره سفر. اوناییکه موندن بیشتر بهشون سخت
می گذره. الان منم همون جامانده هستم. جامانده ای که دلش مثل غروب جمعه دلگیر و دلتنگه.
پیاده روی اربعین تجمعی عجیبه. حس خوب امام دوستی و شیعه اثنی عشری رو منتقل می کنه. حس خوب و امیدبخش نزدیک بودن ظهور حضرت (عج). همه ی حس های شیرین و دلچسب….
پانوشت:
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
-بهمنی-
⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…