کنفرانس ۱۸+

سلام. نمیدونستم که وقتی مامان بره، انقدر بهم خوش میگذره(بهترین نوع استفاده از افعال معکوس!).

۱.کلاس زبانکده دیروز بعداز ظهر رو که پیچوندم.

 ۲.کلاس خواندن ۳ امروز صبح هم که خودش پیچیده شد و رفت پی کارش. این طوری نگاه نکن، خواب موندم. واسه هرکسی ممکنه پیش بیاد.

۳.دیشب، واسه امروز ناهارم، غذا درست کرده بودم. (باز که داری این طوری نگاه میکنی) چیزی خاصی نبود. پلو عدس بود.اون هم از نوع پلوپزی اش. (چه شود!) یک کم اش (فقط یک کم اش رو ) رو ریختم توی یه ظرف دردار و بردم دانشگاه.

۴. کلانتر (معاون سابق) امروز کنفرانس داشت. موضوع کنفرانسش رو نمیگم. بالای ۱۸ سال بود.

۵. و چون پاورپوینت هم داشت. منو دعوت کرد که در کنفرانسش شرکت کنم و اون یارو (پاورپوینت رو میگم) راه بندازم. منم مشتاقانه قبول کردم. استاد آمد. میخواست امتحان بگیره. به کلانتر گفتم که چرا نگفته امتحان دارین. گفته که یادش رفته. شروع کردن امتحان دادن. منم با اعتماد به نفسی در حد المپیک کنار دوست کلانتر نشسته بود که استاد آمد و گفت:«شما مهمان ما هستید؟»

– بله استاد

– اگه تمایل دارید، زمانی که امتحان برگزار میشه، میتونید بیرون تشریف داشته باشید…

خیلی محترمانه منو رو به بیرون از کلاس شوتید.

۶. منم رفتم و یه چرخی زدم و برگشتم. پاورپوینت رو قبلش راه انداخته بودم. یه نیم ساعتی سرکلاس بودم که….

۸.حدیث اسمس زد:« سلام. کجایی؟ ما همه دانشگاه رو دنبالت گشتیم.مهرنوش نهار آورده برات. چون مامانت نیست آورده. گناهداره. ناراحت شده. چلو کبابه. ما بوفه ایم.  زود خودت رو برسون. » منم تحت تاثیر قرار گرفتم و بی خیال غذای خودم شدم و رفتم دیدم که چلو کبابش عجیب شبیه به سالاد الویه است. مهرنوش صبح که آمده بود ، غذاشو داده بود به بوفه دارمون تا بذارش تو یخچال!! (چه جسارتها!!) تازه اضافه غذاهه رو هم همین کار کرد.(باز که اینطوری نگاه کردی، مهرنوشه دیگه. ازش هیچی بعید نیست. دقت کن: هیچی…)

۹. ناهارم رو دادم که کلانتر بخوره. درواقع یه خرده پاچه خواری هم بود!!(باز که داری اینطوری نگاه میکنی، از نوع نگاهت خوشم نمیاد)

۱۰. الان هم دارم آپ میکنم و هیچ کس کار به کارم نداره.

۱۱. اگه اینطوری نگاه نکنی، بهت میگم که این آپ شماره ۷ هم نداره.

۱۲. الان که برگشتی نگاه کردی هم اینو بهت میگم که داشت اما شما ندیدی

۱۳. آخ… بمیرم… بدجوری سرکاری…

۱۴. این جریمه ی اون همه نگاه نامتناسبت بود

۱۵. نظر بده… اوکی؟

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

بخوانید، اما فکر بد نکنید!

تا حالا فکر کردید که صدای بوسه چطوریه؟ (لطفن فکر بد نکنید!)

 

جلسه قبل استاد درس آواشناسی مون میگفت:« بعضی صداها،صداهایی هستن که از بیرون به درون ریه کشیده میشن. مث صدای هق هق گریه. یا مثال بهتر صدای بوسه. ما در تکلم صدای اینطور نداریم ولی بعضی زبانهای آفریقایی دارن و شکلش هم اینطوریه… » یه دایره کوچیک بین دوتا اسلش کشید و وسط دایره یه نقطه گذاشت.

 

با این اوصاف اگه با یه آفریقایی حرف زدید و وسط حرف زدنش، صدای مااااااااااااااچ یا موووووووووووچ آمد، اصلا فکر بد نکنید که داره باهاتون فقط و فقط حرف میزنه!

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

 

میلاد امام رضا و هویزه

 

به مناسبت امام رضا (ع) دو تا آپ با هم گذاشتم.

 دوتا اس ام اس خوب آمد برام که:

 

ای راهب کلیسا کمتر بزن به ناقوس              خاموش کن صدا را نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان؟             بردار جان خود را با ما بیا به پا بوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش                 گرد سفر بگیرند با  بال ناز طاووس

 

 

سالها تاریخ شمسی گشت و گشت          شادمان شد تا شنید این سرگذشت

روز میلاد امام هشتم است                      هشت هشت جمعه هشتاد و هشت

 

 

ولادت امام رضا (ع) مبارک

………………………………………………………

خدایا مرسی. خدایااااااااااا! خیلی مرسی! الان نیم هست که هویزه برگشتم. خیلی باصفا بود. دیدی خانم Xچه ضدحالی بهمون زد؟ همچین که رسیدیم آمدم بشینم سر قبرسید که آمدم بالا سرم و گفت:« فرانک نشین…. بیا برو اون ور… الان وقت این کارا نیست!!»  منم مث یه بچه خوب و حرف گوش کن پا شدم و رفتم، قاطی بچه ها.(طبق عکس، اونکه از چپ دومیه و سر پا ایستاده شهید سیددکتر محمدعلی حکیم هستش. اونی که سمت چپ نشسته هم شهید سید محمدحسین علم الهدا است)


دیشب کلی بارون زد. ما هم بارون ندیده! زیر بارون نشستیم به حرف زدن. هوا جدا عالی بود. وقتی آمدیم اهواز دیدم که ورودی شهر یه مقداری آب گرفته و نشانه های بارون هست؛ اما آنجایی که ما زندگی میکنیم ، دریغ از یه قطره بارون!

 

اینم بگم که مامان و پدربزرگ، فردا صبح میرن سوریه.

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….

 

ناگهان….

 فردا ۷آبان ۸۸؛ دومین سالگرد مرحوم قیصر امین پور:

 حرف های ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از آنکه با خبر شوی

یلحظه ی عزیمت تو نا گریز می شود

آه ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان…

چه قدر زود دیر می شود

 

و حالا یه شعر دیگه:

خسته ام از آرزوها،آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی،بال های استعاری

لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین،پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین،آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته،چشمهای پینه بسته

خسته از درهای بسته،خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده،گریه های اختیاری

عصر جدولهای خالی،پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی،نیمکتهای خماری

سرنوشت روزها روی هم سنجاق کردم:

شنبه های بی پناهی،جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی،باد خواهد برد باری

روی میز خالی من،صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها نامی از ما یادگاری

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….

 

ما را به کجا می برند؟

چندسالی است که شاهد ساخت مجموعه های تلویزیونی ویژه ماه مبارک رمضان هستیم. انتظار می رود که با توجه به اینکه صدا و سیما رسانه ای دولتی است و چندین دهه از تأسیس آن و سه دهه از انقلاب می گذرد، حداقل نسبت به مجموعه های تلویزیونی ویژه ماه رمضان، کمی چهرۀ ارزشی به خود بگیرد. مجموعه «پنجمین خورشید» که به قضا و قدر و سرنوشت گریزی زده بود، سال ۶۴ را بسیار ضعیف  به تصویر کشیده بود و بازیگران،  خیلی قوی  نقش خود را ایفا نمی کردند و جایی که موضوع فیلم که بسیار اوج گرفته بود، به ساده ترین شکل ممکن – اینکه تمام داستان یک رمان بود- سر هم شد و قصه به پایان رسید. این مجموعه مثل تمام مجموعه های تلویزیونی دیگر به ترویج ازدواج در جامعه پرداخت و پایه داستان بر ازدواج دو جوان بود که ناکام ماند( همانطور که  بیننده در پایان داستان ناکام ماند و از اینکه وقت خود را به خاطر چنین مجموعه ای  تلف کرده بود ، پشیمان شد)

وقتی مهم ترین وسیله فرهنگ سازی – صدا و سیما و به خصوص سیما- به جای ارزشی بودن، تقلیدی کار می کند، فرهنگ جامعه چگونه باید پیشرفت کند؟ واقعا ما به کجا می رویم؟ یا بهتر بگویم ، ما را به کجا می برند؟

خیلی جالب است که سیما خود فیلمی می سازد و خود تبلیغش می کند و بعد از اتمام پخش خود آن را نقد می کند و تهیه کننده و کارگردان و نویسنده را به چالش می کشد و بعد در برنامه ای با شکوه، از تمام دست اندر کاران تقدیر و تشکر میکند! جالب تر اینکه تمام این کارها تقلیدی است و می خواهند بازیگران به قول خودشان هنرمند را الگو قرار دهند و یک روز خاص برای مثال عید نوروز هم که باشد، عرصه را خالی نمی کنند و تمام شبکه ها را از آن خود می کنند.

در پنجمین خورشید شتابزدگی غوغا می کند. چرا آقای علیرضا افخمی چنین سوژه جذابی را، که در ابتدا بسیار پرمخاطب هم بود، اینگونه شتابزده خرج کرد؟ حمید گودرزی که به ۲۴ سال  بعد رفته بود، این همه تغییر و تحول به نظرش خیلی عجیب نمی آمد ( به جز در مواردی معدود) و اینکه اینکه این رفتارها کمی از او بعید  بود و مخاطب به خواست خود نرسیده بود.

جمله ای که در تمام قسمت ها تکرار شد این بود «ولی اگه اینو بگیم بهشون باور نمی کنن» شاید این مجموعه قضا و قدر را خوب به تصویر کشیده باشد ( دقت کنید: شاید)، اما به بهترین وجه ممکن دروغ را تبلیغ کرد. محسن به راحتی دروغ میگفت و هرگز پشیمان یا ناراحت هم نبود- چون شاید هدف، وسیله را توجیح  می کند-  و به همین دلیل معدود حرفهای راست او را هم کسی باور نمی کرد. او برای تمام کارهای عجیب و غریبش، دروغی آماده می کرد.

واقعا این، آن چیزی است که ما میخواهیم؟ واقعا این، آن چیزی است که از صدا و سیما انتظار می رود؟ باید کاری کرد، باید بدانیم ما را به کجا می برند؟

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…