هرسال محرم، مداحمون میگفت: آن هایی که کربلا رفتن می دونن….
آره، امسال محرم برام یه رنگ و بوی دیگه داره. رنگی از خون و بویی از تربت…
پانوشت:
دلم برای کربلا پر میزنه. دلم میخواد بازم تو کوچه های کربلا، زیر باران خیس بشم.
هنوز دلم به شش گوشه اش گره خورده… هنوز؟؟… نه… تا ابد دلم به شش گوشه اش گره خورده.
چقدر منتظر این دهه بودم. چه زود گذشت. امروز بازم لهوف رو میخوندم. در ضمیمه اش یه خاطره از آیت الله امینی آورده بود که در آخرین روزهای حیات پربرکتشون به پسرشون گفتن که هنوز بغض کربلا تو گلومه، بعد از اینکه خوب شدم، میخوام برم ۵ سال تو کربلا بمونم تا انقدر که میخوام برا امام حسین گریه کنم. (نقل به مضمون)
احساس میکنم که ۵سال زندگی در کربلا محاله (حداقل برای من). ولی اینکه بالاخره یه محرمی باید تو زندگی هر کسی بیاد که توی آن محرم دلش خالی بشه. هر چند شاید توی آن محرم باشه که بفهمه دنیا از چه قراره و تازه دلش پُر بشه و پرپر بزنه. مگه عشق تمومی داره؟
گریه
کن ،گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای
آنرا و اگر طاقتتان هست، کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد
کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود، چون تپش موجِ مصیبات بلند
است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل
خون بر تن تبدار حروف است که این روضهی مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان
لغات است و صدای تپش سطر به سطرش، همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه
سینهزنان، کشتی آرام نجات است، ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی
حیف که ارباب «اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی
تشنهی یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه
هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ …» خدایا چه بگویم «که شکستند
سبو را و بریدند …» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم میگذرم از تپش روضه
که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت میدهم آقا به همین روضه که
در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی … تو کجایی…
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…