خانوم کوچیک دوساله شد. و من این همه تغییر بعد از روز تولد دو سالگیش رو اصلا نمی تونم باور کنم!!!!
چند روز قبل که رفتم وضو بگیرم، وقتی برگشتم، دیدم که صندلی آشپزخونه رو تا کنار گاز کشیده و رفته بالا و گاز رو خاموش کرده، خیلی ترسیدم. از اینکه دستش نسوخت و کلی براش توضیح دادم که نباید دست بزنه و این کار خیلی خطرناکه.
همون روز داشتم غذا درست می کردم که دیدم روی بخاری وایساده و به آیفون دستش رسیده و در حیاط رو باز کرده. بخاری گوشه خونه است و استفاده نمیشه. اما واقعا فکرشم نمیکردم که چند طبقه ای از صندلی و چهارپایه بسازه تا بره بالای بخاری و به آیفون عزیزش دسترسی پیدا کنه.خلاصه تغییرات بسیار محسوس هستن.
یا یه چیز دیگه کلمه ” خودم” هستش. هر کاری رو سعی می کنه و تلاش بسیار می کنه که خودش انجام بده. و همش میگه: خودم! خودم! خودم!
می دونم که داره استقلال رو تجربه می کنه و من باید اجازه بدم بستنی رو روی مبل بماله، چون برای خلاقیت و هوشش خوبه. اما واقعا نمی تونم این اجازه رو بهش بدهم و نمیتونم اگه با این صحنه مواجه شدم، آرام و خوشکل برخورد کنم!
⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
احتمالا استقلال جوییش از مادر خانمیش به ارث رسیده باشه. :))
کجا من انقد استقلال طلب بودم؟؟؟؟!!!!
ببین پخموله نمیدونی چقدر اینجور کارای بچه ها به عمه و خاله شون میچسبه و مزه میده :چشمک :D
خودمم چند بار عمه شدم, میدونم که این وروجکها چقدر شیرینن