تا چند سال قبل که من و دخترخاله هام و دخترعموهام مجرد بودیم خیلی همدیگه رو می دیدیم. و واقعا جمع های دخترونه چه انرژی مثبت و حال خوبی داره. اون وقت هیچ کس به من نگفت که ازدواج میکنیم و اینجوری میشه. الان خیلی کم و به ندرت و تو عروسی یا (دور از جون) مراسم ختمی چیزی همدیگه رو می بینیم :|
در اقسا نقاط ایران پخش شدیم و از حال هم خبر خاصی نداریم و جمع های دخترونه مون هم به فنا رفت.
دلم برای عید نوروزهایی که همدیگه رو می دیدیم و ساعت ها حرف می زدیم تنگ شده.
یعنی متوجه شدم که خیلی خاطره باز هستم. بیشتر با رویاهام و خاطراتم زندگی می کنم تا با واقعیت. این خیلی بده که هیچ خاطره ای از ذهنم نمی ره یا کمرنگ نمیشه. خب آدم دوست داره بعضی چیزها رو فراموش کنه…
⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
سلام
همینه دقیقا…
می پرسیدی، بهت می گفتم. خخخخخخخ
برای همین هم توصیه میشه به پدر ومادرها که بچه ها رو تک فرزند نذارید…
بعضی ها می گن خب دخترخاله هاش هستند، خیلی با هم جورند و اینا…
اما هیچ کس برای یک بچه خواهر وبرادر نمیشه… چون وقتی بزرگ شدند، هر کی می ره دنبال زندگی خودش…
سلام
حقیقت همینه که گفتی, هرکس میره دنبال زندگی خودش…
عزیزم منم درست مثل توام.همین شب جمعه گذشته به خاطر فوت یکی ازدختر خاله هام ،ختم گرفته بودن شهرستان .همه دختر خاله های دیگه اومدن .درسته برای عزا بود اما بعد مدتها دور هم جمع شده بودیم و تا ۴ صبح حرفیدیم
آخی ی ی ی ی… هرچند مراسم ترحیمبود اما همیشه این جمع ها باعث میشن, دل آدم باز بشه…