با بی بی تماس گرفتیم که ما داریم میرسیم مشهد و خونه
میخوایم. او هم لبیک گفت و خانه ای بسی
نزدیک (بخوانید بسی دور!) برایمان دست و پا کرد. خانۀ تمیزی بود. سه روز در
آن به سر بردیم. شب سوم و همان شبی که قرار بود، فردا صبحش به طرح
ضیافت اندیشه بپیوندم، با هجوم صدا و سوسک مواجه شدیم!
۱٫
خانه ای که در آن ساکن شده بودیم، مبلمان و تخت و این حرفا
نداشت، اما جداً خانۀ تر و تمیزی بود. ما هم روی زمین در خواب عمیق فرو رفته بودیم
که بابا در یک حرکت آکروباتیک ز جا جست، چراغ را روشن کرد و سوسک بزررررررررگ و
قهوه ای رنگی را به درک واصل کرد!
فکر نکنید که کار تمام شده بود. هنوز ادامه داشت. سوسک بود
که از شلوار و دست و آستینمان بالا می رفت. و این = بود با جیغ های بنفش بندۀ
حقیر! (چرا اینطوری نگاه میکنی؟چندشم میشد خب!)
این موضوع سوسک را داشته باشید.
و حالا…
۲٫
اغلب خونه های مشهد
(یا به قول خودشان منزل!)، شامل زمینی حداکثر ۱۵۰ متر می شوند که زیرزمین وهمکف و
طبقه اول و دوم و سوم دارند و حیاطی فوق العاده کوچک. و چون کولرها آبی اند، پنجرۀ
تمام خانه ها باز است. از این رو تمام سر و صدای بچه های همسایه در خانۀ ما نزول
اجلاس می کرد. سر و صدا امانمان را بریده بود. بچه هایی را تصور کنید که اکثر
ساعات عمرشان در کوچه (یا به قول مشهدیها:
میلان!) سپری میشد. یکبار مادر یکی شان گفت:« وحیـــــــــــــــــــد….. نمی
خوای بیای تو؟ از ساعت ۹ تا حالا پاتو تو خونه نذاشتی!» حالا به نظرتون ساعت چند
بود؟؟
ساعت ۷ عصر بود!
شب بود. سوسک کُشون به راه بود و صدای بچه های کوچه، با آنکه ساعت از ۲ شب گذشته بود، قطع
نمیشد. ماشین ما هم در کوچه، تبدیل شده بود به مبل و تخت بچه ها. خودم دیدم که روی
صندوق عقب دراز میشکندند و یا چند نفری روی کاپوت می نشستند.
با توجه به آلودگی صوتی و سوسکی موجود و جیغ های بنفش و
ناتمام اینجانب. فردا صبح دوباره با بی بی تماس گرفتیم و بدین صورت، خانه مان از
زیر زمین حر عاملی به طبقه سومی در چهار
راه شهدا تغییر کرد.
پ ن:
زن صاحب خانه مان به سوسک می گفت» سوسَک!
مرد صاحب خانه مان برای آن سه روز ۱۰۰ هزار پولی را که علی
الحساب گرفته را بالا کشید و مدعی شد که خانه تمیز و ساکت و نزدیک به حرمشان، همین
نرخش است!
ای خدا بازم خودت
هوای ما را داشته باش…