از روزی که یادم میاد در راهپیمایی ۲۲ بهمن شرکت کردم. همیشه به همراه مامان. همیشه در اهواز.
امسال روز ۲۱ بهمن یک روز پر استرس و پر از انتظار بود. ولی شب خوبی بود. برادرم آمد و اصرار کرد که برای تفریح بزنیم به کوه و دشت. بابا میگفت که ساعت حدود ۱۱ شب است. کجا برویم؟؟
دردسرتان ندهم. رفتیم. ساعت ۱ رسیدیم. تا اتراق (اطراق؟) کردیم و خوابیدیم، شد ساعت۲٫
روز ۲۲ بهمن. به عنوان السابقون السابقون به جمع راهپیمایان پیوستیم. راهپیمایی که هیچ شباهتی به راهپیمایی نداشت. تجمع بود. چرا که هیچ راهی پیموده نشد. یاد روزهای خوش مدرسه در یادم زنده شد. یه نفر که آن بالا ایستاده میگه: سکوت رو رعایت کنید… یک کم برید عقب… صلوات بفرستید… یه صلوات بلندتر بفرستید… حالا گروه سرود… صدایی که به گوش جمعیت مزدحم (ازدحام کننده) نمیرسد. سیستم صوتی خراب است. گروه خیلی آماده و هماهنگ نیستند. سرود متناسب با فضا نیست. پسرها چشمهایش بین دختران سرودخوان دو دو میزند و …. (بقیه اش را نمیگم)
و حالا گروه حرکات رزمی:ازدحام جمعیت. به جای اینکه روی سن برگزار شود. روی زمین برگزار میشود که فقط ردیف اولیها ببینند.گروه به اعتراض مردم بالاس سن میآیند. آفتاب بالانس میزنند و میروند.
قرائت قطعنامه: میپرسد: چند بند را بخوانم؟ مردم با دست عدد ۱ را نشان می دهند. میگوید: باتوجه به نظر اکثر خانمها و آقایان ۵ بند کوتاهش را قرائت میکنم. البته بیش از ۳ بند را نمیخواند.
این وسط بعضی از نامزدهای انتخاباتی تبلیغ میکنند. یکیشان دکترای مهندسی هسته ای دارد و استاد دانشگاه امیرکبیر است. بعداً درباره اش میپرسم و میبینم دانشمندی است برای خودش. ولی چرا مجلس؟
روایتی کوتاه از تجمعی به نام راهپیمایی روز ۲۲ بهمن
در یکی از شهرهای بسیار کوچک خوزستان بودیم
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…