چگونه بخوابیم؟

آقای همسر: دراز میکشد…. تمام!
من: با موبایل ور میرم, کتاب میخوانم, ….. تمام!

خانوم کوچیک: سوار تاب میشود, با چراغ خواب موزیکال بازی میکند, چراغش رو روشن خاموش میکند, چندین بار میزند که از اول موزیک بزند.
امر میکند که آب برایش بیاوریم. جوراب بپوشد. دمپایی رو فرشی بپوشد. لیوان آب را پس بگیریم و چراغ خواب رو دوباره بدهیم دستش. و موقع تحویل, بگوید:”حواسم” یعنی حواسم هست, نیوفتد, نشکند و دستم را نبرد.
امر میکند تند تند هل بده. بالش بذار پشت کمرم. بالش کج است. دمپایی ام افتاد. جوراب پایم را اذیت میکند. آب بده.
بعد کلا نظرش عوض می شود. “پایین” میارمش پایین. چند لحظه دراز میکشد سرجایش. و می اید آهسته می گوید:”مامان!” بله؟ “هال!”
در گوشی بگویم, آه از نهادم در می آید. می رویم توی هال. روی مبل دراز می کشم, خانوم کوچیک خودش را به زور کنارم جا می کند. “لا لا” یعنی لالایی بخوان. لالایی میخوانم, بعضی کلمات را با من تکرار میکند. آب میخورد. جورابش را در می آورد.  چندین چند بار همه لالایی ها را میخوانم. خودم عمیقا خوابم گرفته, اما خانم کوچیک همچنان هوشیار است. میگویم تو پایین بخواب. منظورم پایین مبل است. بعضی وقتها قبول میکند. اما الان قبول نکرد. یکدفعه متوجه میشود سه تا بلوزی که پوشیده کافی نیست, می رود و یکی بلوز دیگر می آورد و می پوشم تنش. شلوارش را هم در آخرین لحظات عوض می کند. بازهم می آید, لالایی می خوانم.
بالاخرههههههههههه, بعد از تلاشهای بسیار, می گذارمش روی پایم و تکانش می دهم و میخوابد… تمام!

سرم درد گرفته ام و خواب از سرم پریده.

خدایا شکرت به خاطر این شیرین دوست داشتنی… شکرت …

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

چگونه جوراب بپوشیم؟

به روش خانوم کوچیک:
جوراب را آماده کرده, شلوار را تا بالای زانو و به زووووووور می کشیم بالا, جوراب را می پوشیم. جوراب کج است. صافش می کنیم. جوراب داخلش نخ دارد, در می اوریم و دوباره می پوشیم. جوراب برعکسش است و کف جوراب بالا است,در می آوریم و دوباره می پوشیم. کش جوراب تا شده, با هزار جور غر و ناله صافش می کنیم. شلوار همایونی رو به زور می آوریم پایین. نمی آید! یک عدد جیغ می زنیم و حرص می خوریم. مادر به کمک می آید, شلوار را صاف و جوراب را مرتب می کند.

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

همدردی

جهت همدردی با همسران شهدای مدافع حرم

دلم از زمین و زمان گرفته است. از اینکه قبر تو را در آغوش گرفته است. از اینکه یار مهربانم, نازنین همسرم در گوری سرد خفته است و اینک من باید سوگواری کنم و مردم تسلیت بگویند و در غمم شریک باشند. برایم طلب صبر کنند و دعا کنند که با پیامبر و ائمه محشور شوی. همش دعا می کنم که کاش من مرده بودم و داغ سنگین فراقت را تحمل  نمی کردم. زیر نگاه مردم آب نمی شدم و در فکر آینده ناله نمی زدم.
کاش حداقل پیکرت را می آوردند، نشستن بر مزار خالی دردناک تر است. هر چند تو که غسل لازم نداشتی، اما وقتی به این فکر می کنم که حتی از این دنیا کفنی هم نداشتی، قلبم آتش می گیرد.
به بهترین روزهای عمرم که روزهای با تو بودن، بود فکر می کنم. به شیرین ترین حرفها که از دهان تو شنیدم. گوش هایم از شنیدن حرفهایت نوازش میشد. حالا می فهمم که چرا روحم در کنارت تازه میشد، تو مرد با غیرتی بود که از حرم عمه سادات دفاع کردی و از جنس خدا بودی. برای همین انقدر زندگی در کنارت شیرین و دلچسب بود. عزیز دلم، حالا که پیش خدا رفتی، سلام مرا برسان. روی ماه خداوند را ببوس…

⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…