همیشه ازدواج و جشن عروسی اونایی که دوستشون داریم و جز اعضای خانواده مون هستن، خیلی خوشحالناک کننده است.
آقای همسر در عروسی تدبیری اندیشید و اول به خانمها غذا دادند و عروسی بسیار خوب شد. ما بعنوان نسوان گرسنگی نکشیدیم. (دیشب عروسی یکی دیگر از اقوام بود. یه لیوان آب ندادند دستمان. شام را ساعت ۱۱:۳۰شب دستمان دادند. کلا جشن عروسیشان تو گلویمان گیر کرد!)
ولی تدارکات عروسی، آماده سازی عروسی آن عزیز خانواده بسیار جانفرسا بود و بسی خسته شدیم. خستگی شیرینی که تمام شد.
جدیدا وقتی خسته می شویم و تا کمری، پایی درد میگیرد، سریع بساط بادکش را راه می اندازیم. استکانها رو می اوریم و یا علی!
این روزها بساط بادکش بسیار به راه بود. بس که کار زیاد بود و خستگی زیادتر!
من این خوشحالی های کوچک را دوست دارم.
خداوندا شکر…
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…