یا
آیا بچه داری واقعا کار سختی است؟
قبل از اینکه خانوم کوچیک بدنیا بیاد، هر کسی هر قصه وحشتناکی از بچه داری بلد بود واسم تعریف کرد. منم تحت تاثیر محیط انقدر ترسیده بودم که نگو. با خودم فکر میکردم که اصلا من میتونم یه بچه رو نگه دارم. بعد هم خودم رو دلداری میدادم که خدا بزرگه. بعدتر هم واسه خودم دعا میکردم که خدایا بیشتر از تونایی ام کاری رو به عهده ام نذار، من نمی تونم. و از این دست مظلوم نمایی ها.
خولاصه بعد از اینکه خانوم کوچیک بدنیا امد، همون اولش و تو بیمارستان من فهمیدم که الکی ترسیده بودم. این بنده خدا تو اوج گریه هاش وقتی من بغلش میکنم آروم میشه. شیر بر هر دردی دواست. بغل مایه آرامش است. تکان دادن رو که دیگه نگو.
نی نی انقدر کوچک و مظلوم است که هیچ شباهتی به آن غولی که دیگران از او ساختند، ندارد. درست است که گریه میکند اما اگر گریه نکند کسی به او شیر میدهد؟ یا حتی فکری به حال دل دردش میکند؟؟ یا حتی تر پوشکش را عوض میکنند؟؟؟ نه. هرگز. مگر اینکه دلشان به رحم بیاید و از این موجود کوچک و ضعیف دستگیری کنند.
رابطه مادر و نورسیده بسیار عمیق است. مثلا شبی نورسیده ممکن است گریه کند و فقط بخواهد در آغوش یا کنار مادرش بخوابد. یا یک مثلا دیگر اینکه، ممکن است یک لحظه بیدار شود و فقط چون مادر را در کنار خود نمیبیند گریههکند و با دیدنش ساکت شده و به خواب شیرین فرو رود. این حس غریزی و طبیعی حمایت خواهی و حمایت کنندگی بین مادر و فرزند بسیار دلچسب است.
نکته کنکوری: من فکر میکردم وقتی نی نی بدنیا بیاد باید با تمام علایقم خداحافظی کنم. مثلا دیگه نمیتونم وبگردی کنم. یا حتی خیال اینکه اینجا رو آپ کنم رو هم از ذهنم بیرون کرده بودم. داشتم رو خودم کار میکردم که از مطالعه نکردن نارحت نباشم، به همین دلیل در هفته های آخر با سرعت هرچه تمام تر کتابهایی را که دوست داشتم و سر صف مانده بودند را خواندم تا وجدانم آسوده گردد. بهم میگفتن که با بچه نمیشه بیرون رفت. کی گفته نمیشه؟ خوب هم میشه. فقط باید برنامه ریزی بشه. مثلا خرید چند ساعته و پاساژگردی تعطیل میشه با بچه. اما دنیا که به آخر نمیرسه. من با خانوم کوچیک مسافرت نرفتم اما فکر نکنم که خیلی سخت باشه. کلا زندگی با بچه تغییر میکنه و گرنه سخت نمیشه. اتفاقا منظم میشه و برنامه ریزی شده. یادگرفتم از وقتم بهتر استفاده کنم.
این بود انشای من.
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…