من کی هستم؟؟

دور میز ایستاده بودیم و هر کدام از دوستان سوالی می‌پرسید. جلسه بعد کلاس‌ها کیه؟ بیمه دقیقاً چقدر از هزینه رو میده؟ کدوم بیمارستان‌ها طرف قردادند؟ موقعش که شد چکار کنیم؟

منتظر بودم تا نوبتم بشود و منم سوالم را بپرسم. نگاهی به دوستانم انداختم. دور میز ایستاده بودیم و همه باردار. همه مان مهرماه زایمان می‌کردیم. از همدیگر شماره می‌گرفتیم و می‌گفتیم وقتی رفتی بیمارستان بهم خبر بده. خنده‌ام گرفته بود. باورم نمی‌شد. من همان دانشجوی یکی دو سال پیشم با کیفی پر از کتاب و جزوه که در همین خیابان نادری چقدر کتابفروشی‌ها را به دنبال یک کتاب بالا و پایین رفته بودم. حالا در طبقه ششم یکی از ساختمان‌های خیابان نادری از خانم نداف می‌پرسیدم: شما با بیمه ما قرداد ندارید؟ او می‌گفت: نه.

من همانم. تغییر تا کجا؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دوستان باحال

میاد به وبلاگم، بجای اینکه دیدگاه بذاره، تماس میگیره و نظرش رو میگه!

پانوشت:
کلانتر رو میگما!
بعله یه همچنین دوستای باحالی دارم!!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

چراغها را من خاموش می کنم

کتابش را دوست داشتم بخوانم ولی امروز و فردا کردم. تا قسمت شد و خواندم. با کتابش زندگی کردم. خیلی به زندگی

چراغها را من خاموش می کنم

گذشته‌ام نزدیک بود. زندگی در خانه‌های شرکتی، باغچه های بزرگ، حتی کارگران تعمیرات، حتی‌تر فروشگاهی که همه اجناسش خارجی باشد. زندگی زنی که همه روز و شبش فکر است و خیال. خیلی دوستش داشتم. انگار از زندگی من الهام گرفته شده باشد. هر چند شخصیت داشتان ارمنی بود و این نکته بسیار قابل توجه و موثری در روایت داشتان بود اما با همه این احوال انگار کسی زندگی ام را مرور می کرد. کتاب بسیـــــــــــــــار روان بود. در ۵۰ فصل کوتاه. از آمدن همسایه ای جدید و تا رفتن آنها. از تنهایی درونی زن. از جستجوی بی وقفه روحش به دنبال یک دوست خوب. از دغدغه های زندگیش. از قهر و آشتی با همسرش. از اشک ها و خنده هایش. از لذت  مادر بودنش و از خانه و زندگی حز کردنش. از شیرینی پختنش. همه چیز خوب بود. فقط زود تمام شد.

 

 دانلود فایل پی دی اف: +

لینک توضیحات و نقد کتاب: + + +

 ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

خوابِ زندگی

image

کاش زندگی هم مثل خواب بود.
برای کسی مثل من که زیاد خواب می بینه و حتی بعضی وقتها، توی خواب متوجه میشم که خوابم و میدونم  الکیه و خودم هیجانش رو زیاد می کنم تا تبدیل به خواب خوشی بشه، شاید زندگی کردن، اگه مثل خواب بود، خیلی عالی بود. (دقت کن:شاید!)

مثلا میدونم که خوابه و وقتی بیدار بشم، کسی مواخذه ام نمیکنه، هیچ کس خبر دار نمیشه و عملم، عکس العمل نداره، کارم عقوبت نداره، پس تا میتونم… .

پانوشت:
برای کنکور ارشد، هیچی نخوندم. خب نتیجه خوبی از دولتی نگرفتم. (بخوانید:نتیجه بدی گرفتم!). به آزاد هم که هیچ امیدی نداشتم و اصلا هم بهش فکر نمی کردم. (دقت کن:اصلا!)  اما بسیاری از شبها خواب میدیدم که سرکلاس ارشدم و یا قبول شدم و کل کل با استادها و از این صوبتها. کم کم بهم تلقین شد که قبول میشم. امشب نتیجه رو تو سایت دانشگاه دیدم. نوشته بود: مردود!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…