دم غروب بود. دیر شده بود. رفته بودم خرید. یه خانمه اومده بود هِى عجله مىکرد و نوبتش رو رعایت نمىکرد. بهش گفتم که من زودتر اومدم. گفت امشب دعوت دارم. میخوام برم تولد.
نگاه عاقل اندر سفیهى بهش انداختم و گفتم: منو مىبینى اینجا وایسادم ، امشب عقدمه.
خانمه ساکت شد. ساکتِ ساکت
-واقعى-
شب عقدم. یازدهم خرداد نود و یک خورشیدى. شب میلاد امام جواد
اى خدا بازم خودت هواى ما رو داشته باش..