وقتی تصمیم گرفتیم (بخوانید: مجبور شدیم) خانه را عوض کنیم، حال و هوایمان مثل زمانی شد که داشتیم از مشهد برمیگشتیم. همینطوری نظری، که نقشه را نگاه میکنم، به جز آبادان و خرمشهر، اهواز بیشترین مسافت را تا مشهد دارد (دقت کن: نظری!)
بنابراین روز حرکت از مشهد و دو یا چند روزی که سر راه هستیم، دیگر فقط دلمان میخواهد به خانه برسیم و وقتی به شهرمان میرسیم، احساس میکنیم که سالها از وطن دور بودیم و چقدر همه چیز عوض شده!
این مقدمه را چیدم که به این نکته اشاره کنم که وقتی از مشهد به سمت شهرمان راه میافتیم، فقط دلمان میخواهد زودتر برسیم و دیگر هیچ چیز خیلی توجهمان را جلب نمیکند، بجز خانه.
حالا که میخواهیم (بخوانید: مجبوریم) خانه مان را عوض کنیم، فقط میخواهیم برویم. من که دلم نمیخواهد اتاقم را جم و جور کنم و آشغال از سر و کول اتاقم بالا میرود!
هر چه که در خانه گفته میشود، یک جواب میگیرد: ما که میخوایم بریم.
این جمله در جواب، جارو کردن، گردگیری، درس خواندن، آب دادن به گلدانها و باغچه، حتی شستن لباس، شستن حیاط، تعویض لامپهای سوخته و حتیتر کشتن سوسکهای حمام و مارمولکهای حیاط! و هرجایی که کاربرد داشته باشد، گفته میشود. البته شما جدی نگیرید. ما تا اخرین لحظه نظافت را رعایت میکنیم و فقط این جمله را به شوخی(؟!) میگوییم. و کماکان به یاد داریم که النظافه من الایمان. (اما تو باور نکن!)
هنوز در خانه اسبق هستیم و به خانه نو نرفته ایم
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…