در اطراف خانه ی من
آن کس که به دیوار فکر می کند ، آزاد است
آن کس که به پنجره، غمگین
و آن کس که به جستجوی آزادی است ،
میان چار دیواری نشسته، می ایستد، چند قدم راه
می رود
نشسته، می ایستد ،چند قدم راه می رود
نشسته، می ایستد،چند قدم راه می رود
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود
نشسته، می ایستد، چند قدم راه می رود
حتی تو هم خسته شدی از این شعر
حالا چه برسد به او که نشسته، می ایستد … نه
! … افتاد !
” گروس عبدالملکیان “
پانوشت:
دارم میروم، کرمانشاه-
کردستان. به قول بچه ها گفتنی راهیان غرب
این چند روز که نبودم
هم که خودت بهتر میدونی دیگه، شارژ اینترنت تمام شده بود.
این شعر هم چون حرف
زیاد داشتم و اینجا جا نمیشد، نوشتم که بیایید بخونید
حرفی با دوستان
قدیمی(جدیدها نخونن!): کلانتر رو
یادتونه؟؟ بلاگر شده. این سفر را با هم میریم. (برای سر زدن به کلانتر اینجا را کلیک کنید)
بعداً نوشت:
کلانتر با بی تفاوتی برام اس زد که
نمیاد. می خواستم از نامردی ِ مردم ِ روزگار دق کنم. دمغ شدم. اصن یه وضعی…
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…